Sunday, December 23, 2007

داستاني از خودم

حدود سه سال پيش بود كه در يكي از محله هاي غرب تهران زندگي مي كرديم.من در اون محل با دختري به نام رعنا كه حدود يك سال از من بزرگتر بود آشناشده بودم.رعنا يك دختر خوشگل و خوشهيكل بود.با صورتي سفيد مثل برف و بدني خوشتراش و بازم مثل برف.مدتي بود كه از حرفهايش فهميده بودم به سكس علاقه داره بدش نمياد با من رابطه داشته باشه.منم تو حرفهام بهش مي گفتم يه روز بيا خونمون يا مثلا تو بيا از اين حرفها.مدتي گذشت تا اينكه يك روز جمعه صبح كه خونمون خالي شد منم مطمئن بودمكه تا شب هم كسي نمياد فرصت مناسب ديدم. سريع تلفن برداشتم ورعنا خبر كردماونم به درخواستم جواب رد نداد.اومد خونمون.البته قبلش گفتم مواظب باشه كسي نبينه كه مياد خونمون.خوب اون روز اومد منم يكراست بردمش تو اتاقمو شروع كردم به نشون دادن اتاق بدهم دوتائي نشستيم رو تخت.رعنا يك دامن قرمز تنگ پوشيده بود كه تا بالاي زانوهاش رو پوشنده بود و نمايش زيبائي به بدنش مي داد.و پاهاي سفيدشو كه كاملا بدون جوراب بود مثل يك تيكه طلا نشون مي داد كه چند وقت يكبار چشمايمنو اسير خودش مي كرد.و يك پيراهن تنگ قرمز هم كه نمايش جالبي به پستوناشميداد پوشيده بود.و بند كرستش كه سياه بود از كنارش گوشه گردنش زده بود بيرونونوك پستوناش كه مقداري متورم بود از زير پيرهنش معلوم بود.يك روژلب قرمزهم زده بود كه چشمهاي هر مردي نوازش مي داد.در ميان صحبت خودمو بهش نزديك مي كردم.كه بدون مقدمه رفتم طرفش و لباموبه لباش چسبوندمو شروع كردم به لب گرفتن اولش خودشو كشيد عقب بعد مدتياونم جلو زبونش در همان لحظه لب گرفتن من كرد تو دهانم ومن احساس داغي شديدي تو دهانم احساس كردم و يواش يواش ديدم كيرم داره بلند ميشه وخون توياون مثل آتشفشان داره فوران مي كنه.در همون حال دستامو دورش حلقه كردم شروع كردم به نوازش گوش و گردنشوهمينطور سينه هاش كه ديگه داشت از تو پيراهش مي زد بيرون سريع بادستهام پيراهن چسبناكشو كشيدم بيرون.و ازروي كرستش شروع به بوسيدن پستوناش شدم .رعنا دستشو برد پشت كمرشو كرستشو باز كرد و پستوناي بيقرلرشو انداختبيرون و منم شروع كردم به مكيدن و ليسيدن نوك پستوناش.كه با ليسدن و مكيدن من هر چه بيشتر متورم مي شدند.رعنا هم بيكار نبود با دستش كير منو از روي شلوار لمس مي كرد.بعد از اين كه كاملا از پستوناش سير شدم بلند شدم و پيراهنمو در آوردم و رعنا هم زيپ شلوارمو كشيد پائين و منم از پاهام درآوردمش.و رعنا در همون حال كه من ايستاده بودم شرتمو كشيد پائين وكير منم كه حسابي شق كرده بود كرد تو دهانشوشروع كرد به مكيدن ليسيدن اون.با حركاتب منظم اونو ميبرد تو دهانش و خارجش مي كرد و اين كارش هر چه بيشتر كير منو متورم ميكرد ديگه لحساس كردم آبم داره مي آد. گفتم رعنا ديگه بخواب روي تخت اونم بروي كمر خوابيد و منم با يك حركت دامنشو در آوردم و شورت سياهش جلوي چشمانم نمايان شد.شرتشو از پاش درآورد و كس زيباش رو ديدم كه تازه تراشيده بودش و كاملا سفيدنمايان بود.و با زبانم به كسش حمله كردم صداي جيغ هاي كوتاهش كه از روي خوشي بود گوشمو نوازش مي داد.وقتي به طرف چوچولش مي رفتم اونو ميليسيدم به خودش تحركي مي داد جيغ كوتاهي ميزد.ديدگه بايد كيرمو آماده مي كردم بهش گفتم بلند شو و از پشت بخواب و كونتو بده بالامنم كاندوم كه ار قبل اماده كرده بودمو كشيدم رو كيرم تا كيرمو گذاشتم رو كسش اونوبا دست زد كنار گفت نه بكون تو كنم و پرده دارم منم بي معطلي كيرمو يواش يواش كردم تو كونش كه نسباتا تنگ بود و خيلي داغ بود و شروع كردم به تلمبه زدن و بالا و پائين رفتن روي كون رعنا جوري كه تخت با حركات من تكون مي خورد.ديگه احساس كردم آبم داره مي اد كه كه كيرمو كشيدم بيرون و كاندومو سريع از رويش خارج كردم و ابمو با فشار بروي كون سفيدش پاشيدم .اون روز خيلي براي خوب بود چون مي گفت كه خيلي حال كرده و خوشحاله و اميدوارهبازم بتونيم با هم حال كنيم .
*******************
در مقدمه هر آميزشي جهت آماده کردن زن مي توان از نقاط تحريک پذيري زن استفاده نمود و در صورتي که در شب زفاف نيز چنين استفاده اي شود استحکام مودت بيشتري حاصل مي شود از لحاظ رواني ملاعبه اي که در فاصله قصد و اجرا اعمال مي گردد رضايت بخش و آرامش دهنده بوده وعمل دخول هرگز نمي تواند نام تجاوز را به خود بگيرد و درک لذت جنسي را با تني محو در آرامش که فقط جاي لذت را باقي گذارده بهمراه خواهد ساخت . از نظر جسمي نيز مرد نعوظي پيدا کرده که ناشي از پرخون شدن نسج و اسفنجي سراسر آلت اوست و زن نيز پر خوني شعريه هاي سراسر دستگاه تناسلي را دارد مرد بدون دخالت ملاعبه و معاشقه دخولي انجام داده و انزالي صورت گرفته و در پي آن همه پرخوني ها مرد فرو کش کرده است ولي زن هيچ نفهميده و اين شعريه اي پر خون لگن و نعوظ زن برگشت نکرده و زن را به درد کمر بي ارزش اما پر دردي مبتلا مي کند نقاط تحريک پذيري • سلول هاي واقع در هاله پستان : ملامسه و مالش پستان ها که هر چه به نوک آن نزديکتر شود حساسيت بيشتر است البته بهتر است همه پستان و بعد قسمتي و بعد کمتر و بالاخره نوک آن را دريافت و مکيدن و ليسيدن پستانها که بسيار لذت بخش است • کليتوريس: در زن حکم آلت مرد را دارد و حتي ملامسه مختصرآن تحريک شديدي به زن مي دهد آلت مرد نيز با ملامسه زن تحريک مي شود و هر چه به حشفه نزديکتر حساس تر است تا به حدي که سلول هاي نوک آلت حتي گرمي و سردي را حس نکرده و فقط براي لذت درک کردنند • سطح داخلي ران و لب هاي فرج نيز پاسخ مي دهد و چنانچه انگشت را بر وتر هاي عضلاني که از هر دو طرف به استخوان مي چسبند گذاشته و همانند به لرزه در آوردن تار هاي سيم عمل شود بهتر جواب مي دهد ملامسه مي تواند با دست ، دهان ، سر ، آلت و حتي لاشه پاصورت گيرد چه بسا ماليدن کف پا به پشت پاي زن يا ماليدن پشت پا به کف پاي زن بهترين تحريک باشد و يا زني پيدا شود که با مالش سطح داخلي بازوهايش به سرعت به اوج لذت جنسي برسد • بوسه قديمي ترين نقطه شناخته شده براي تحريک است که شامل بوسيدن لب ها ، صورت ، لاله گوش ، گردن و يا هر قسمتي از بدن زن باشد که پيدا کردن نقطه هاي حساس تر مدتي طول مي کشد و به نسبت بلوغ و فهم جنسي مرد و زن نقاط مربوطه شناخته مي شود • مکيدن زبان زن يا مکيدن زبان مرد توسط زن براي هر دو طرف تحريک کننده است • عطر و بوي خوش : به محض آن که مرد با زن تماس پيدا کرد سوراخ هاي بيني او باز مي شود و در مراکز هيجاني سمپاتيکي وي فعال شده ترشح اورناليز شروع و در نتيجه فشار خون بالا رفته و بالاخره ترشحات دستگاه تناسلي شروع مي شود . زن و مرد هر دو بوهاي مخصوص خود را دارند که از لحاظ کيفي اثر عميق بر يکديگر دارند مثلا زن بوي دستان مرد را دوست دارد و دوست دارد همسرش به نام نوازش دستي به گونه ها و صورتش بکشد که بوي دستان او را حس کند . آنچه که در هر دو حنس محرک است بوي مناطق جنسي زن و پوست بيضه هاي مرد است گرچه بوي طبيعي بدن زن و مرد براي يکديگر فوق العاده است اما استفاده از عطر ي که خوشايند همسر باشد نيز توصيه مي شود نکته مهم در اين مورد رعايت بهداشت و زدودن موهاي زائد و برطرف کردن هر گونه عفونت و بوي بد است که براي هر دو طرف مخصوصا زن لازم و ضروري است • گفتار هاي عاشقانه : تحريک فقط به نوع فيزيکي محدود نمي شود و نوع رواني نيز دارد که بايد به صورت همزمان استفاده شود صحبت هاي عاشقانه که هنگام رسيدن دو دلداده به هم بينشان رد و بدل مي شود بسيار پر اهميت است نکته آخر اين که مرد با فکر و يا در نظر آوردن نقاط شهوت انگيز و يا عوامل رواني نعوظ به او دست داده و اغلب در اين حالت تحريک شده به حساب مي آيد آنچه بر زن لازم است تحريک موضعي نيست بلکه تحريک موقعي است و آن زماني است که مرد در حاليکه دخول انجام مي دهد زود نعوظ وي پايان مي يابد و دخالت زن با تحريک مرد در حالي که عضلات مهبل را بر روي آلت مرد فشار داده رانها را بهم نزديک مي کند و امکانا با دست ماليدن به پشت مرد در امتداد ستون فقرات وي ، نعوظ مرد برگشته و مرد را راضي مي سازد
**********************
ماجراي من و زن همسايه بغلي

درست سه شنبه هفته قبل بود که به عادت هميشه مثل زماني که ميرفتم دانشکده حدود ساعت هشت صبح بيدار شدم آخه ميدونيد تازه درسم تموم شده وهنوز گرفتار کاراي تصفيه حساب با دانشگاهم اينه که فعلأ بيکارم و به تلافي اين سالها تو خونه استراحت ميکنم ، مشغول تهيه سوروسات صبحونه بودم که زنگ در به صدا در اومد. کي ميتونه باشه اونم اين موقع صبح ؟ در روکه باز کردم ديدم شيلا خانوم زن همسايه بغليمونه از ديدن شيلا خانوم اونم جلو در خونمون حسابي تعجب کرده بودم بعد از سلام و احوالپرسي وتعارفات معمول شيلا خانوم شتابزده وبا همون ناز و اداي هميشگي که باعث راست شدن کير وقت نشناس من شد گفت : اومده بودم سر کوچه آرمين روسوار سرويس مدرسش کنم داشتم برميگشتم خونه گفتم بيام يه خواهشي ازت بکنم داشتم مي گفتم اختيار داريد شيلا خانوم که شيلا وسط حرفم پريد و گفت : هوشنگ ديروز يه رخت آويز ديواري خريده گفتم نصبش کنم عصر که هوشنگ ميآد خونه سورپرايز بشه منم الآن تو خونه تک وتنهام محمد جون مياي برام درستش کني ، من که تو اين مدت مثل هميشه محو پستوناي درشت و آ ويزون شيلا خانوم بودم يکدفعه به خودم آمدم از خدا خواسته و ذوق زده گفتم حتمأ شيلا خانوم شما تشريف ببريد من تا چند دقيقه ديگه ميام. بذاريد تو اين فرصت براتون از شيلا خانوم بگم .شيلا زن آقا هوشنگ يه زن حدودأ سي ونه تا چهل سالست و آنقدر شهوت انگيز که من اونو به يه دختر هيجده ساله و رسيده و دست نخورده ترجيح مي دم تو اين سالها که آقا هوشنگ و شيلا به اين محل اومدند هميشه تو نخ پستوناي بزرگ و آويزون شيلا خانوم بودم . هر وقت از جلو خونمون رد مي شد يا وقتي بيرون ميديدمش خلاصه از هر فرصتي براي ديد زدن اين زن خوشگل با اون پستوناي اسمي استفاده مي کردم من که به ديدن پستوناي شيلا از روي لباس هم قانع بودم هر بار شيلا رو مي ديدم با روياي پستوناي سفيد و بزرگش يه دست حسابي جق مي زدم با عجله لباس پوشيدم از فکر اينکه تا چند دقيقه ديگه ميتونم شيلا خانوم رو سير ببينم و پستوناي لختش رو مجسم کنم کيرم راست کرده بود ، خوشحال از موقعيت پيش آمده راه افتادم و رفتم در خونه آقا هوشنگ ، زنگ که زدم شيلا از پشت اف اف گفت : بيا تو محمد جون . وارد اتاق پذيرايي که شدم شيلا اومد به استقبالم بر خلاف مواقعي که تو خيابون ميديدمش دستشو آورد جلو ودست داد ،وقتي دست شيلا رو تو دستم گرفتم دلم مي خواست اونو ول نکنم بي شرف خيلي خوشگل شده بود موهاش رو باز کرده بود و روي شونه هاش ريخته بود يه پيرهن سفيدتنش بود شيلا که چشم آقا هوشنگ رو دور ديده بود دکمه هاش رو تا نيمه باز گذاشته بود محو پستوناش شدم ، کرست نبسته بود، دوتاپستون آويزون که به سختي توي پيرهن جا شده بودند با هر حرکت شيلا به شدت تکون ميخوردند نوک پستوناش از زير لباس بيرون زده بود طوري که آدم فکر ميکرد هر لحظه ممکنه پيرهنشوسوراخ کنند،چاک پستوناش کاملأ بيرون بود يه دامن کوتاه وقرمز هم تنش بود که کون بزرگ وخوش تراش شيلا روبزرگتر و هوس انگيزتر جلوه ميداد خط کونش از روي دامن کاملأ مشخص بود، من که با ديدن شيلا خانوم توي خيابون به جق زدن مي افتادم با ديدنش توي اين وضعيت داشت حالم خراب ميشد. شيلا که من ناشيانه دستش رو تو دستم نگه داشته بودم دستمو کشيد و به سمت اتاق خواب برد انگار ميخواست رخت آويز رو به ديوار اونجا بزنه، به من گفت: محمد جون من رخت آويزو رو ديوار نگه ميدارم تا تو جاهايي رو که بايد سوراخ کني و اونو به ديوار پيچ کني، دست به کار شدم و دريل به دست درست پشت سر شيلا که رخت آويز رو در جاي مناسبي روي ديوار نگه داشته بود ايستادم در حين کار ناخودآگاه با کون شيلا تماس پيدا ميکردم اما سريع خودمو عقب ميکشيدم پيش خودم ميگفتم الآنه که عصباني بشه و منو از خونش بندازه بيرون اما انگار شانس به من رو آورده بود چراکه شيلا خانوم که انگار از بي استعدادي من کلافه شده بود (اينو بعدأ خودش به من گفت) کونشو بتدريج عقب آورد تا به من بچسبه، کيرم به شدت راست شده بود من که جراتم آزادتر شده بود خودمو بهش چسبوندم و فشار دادم طوري که شيلا واضحأ به جلو رونده شد شيلا که مشخص بود خودشم يه چيزيش ميشه کونشو رو کيرم جابجا ميکرد و ميماليد من که حسابي حالم دگرگون شده بود در اين موقع کاري کردم که هيچ موقع فکرشو هم نميکردم وبا دست ديگم زيپ شلوارم رو پايين کشيدم و کيرم رو که از فرط تورم داشت ميترکيد بيرون آوردم و شيلا بيخبر از اين کماکان کونشو به کير لخت من ميماليد هيچکدوم به روي هم نمي آورديم که داريم چه کار ميکنيم هر دو حسابي حشري شده بوديم ، شيلا خانوم درحاليکه کونشو به من فشار ميداد و صداش واضحأ ميلرزيد به من ميگفت محمد جون اصلأ عجله نکنيها من تا هر وقت بگي اين چوب رختي رو نگهميدارم حالا ديگه شيلا کاملأ به ديوار چسبيده بود و کونشو روي کيرم به چپ و راست ميبرد ومن که کيرم روي پارچه زبر و قرمز دامنش ماليده ميشد هر لحظه حشري تر ميشدم و کيرم رو بيشتر به کون شيلا فشار ميدادم ، يک دفعه اتفاقي که نبايست بيافته افتاد آب کيرم شروغ کرد به اومدن ودر همين حين که بيرون ميپاشيد، ماليده ميشد پشت دامن شيلا، شيلا هم بي خبر همون طور خودشو فشار ميداد به من بعد از چند لحظه شيلا براي اولين بار تو اين 10-12 دقيقه روشو عقب برگردوند چهرش برافروخته بود ناگهان رخت آويز رو که تو تمام اين مدت نگه داشته بود و حالا ديگه دو سه تااز پيچ هاش رو هم بسته بودم رها کرد و به سمت من برگشت . تازه متوجه شدم پستوناي آويزون وبزرگ شيلا که عمري تنها آرزوي ديدن اونا رو حتي از روي لباس داشتم کاملأ بيرون افتادن شيلا که نگاهش به کير بيرون افتاده و خيس من افتاده بود چشماش گردتر از قبل شد و فهميد که منم تو اين مدت بيکار نبودم حالت عجيبي داشتم خجالت توام بااضطراب، خجالت بخاطر کير بيرون افتاده ام و اينکه تا بحال با اون وضعيت جلو هيچکس واينستاده بودم و حالا شيلا خانوم که تا ديروز فقط تو خيابون با هم سلام وعليک داشتيم کير لخت منو اونم بعد از اينکه آبم رو پشت دامنش ريختم ديده احساس بي آبرويي ميکردم، اضطرابم بخاطر اين بود که حالا با اين گندي که زدم چه اتفاقي ميخواد بيافته؟ اگه آقا هوشنگ بفهمه؟... بي آبرويي تو محل ،همه تو محل منو به سربزيري و خوبي مي شناختند،حالا با اين کثافتکاري پاک آبروم ميرفت .. شيلا بعد از چند لحظه دستي به پشت دامنش کشيد با تعجب ديدم دستشو که خيس از آب کيرمن بود به سمت دهانش برد وبا ولع شروع کرد به ليسيدن اون ، تو اين مدت خيره به من نگاه ميکرد وهيچ تلاشي درجهت پوشوندن پستوناش نميکرد منم مبهوت با کيربيرون افتاده که حالا با خيال راحت آويزون شده بود جلو شيلا ايستاده بودم ناگهان لبخند شهوت انگيزي روي لبان شيلا نقش بست .تا اومدم به خودم بجنبم شيلا سرمو فرو کرد ميون پستوناش ، به خودم که اومدم ديدم شيلامثل يه مادر مهربون پستونش و گذاشته تو دهنم و با دست ديگش کير ذوق زده منو هيمي مالونه و تو مشتش فشار ميده، تو عالم هپروت بودم که يهوشيلا يه گاز محکم از کيرمگرفت وشروع کرد با حرص و ولع به ساک زدن کيرراست کرده ي من، آنقدربرام دورازذهنبود که فکر مي کردم دارم خواب مي بينم اما نه بيدار بودم اينو از گرماي دهن شيلا که کيرموبي وقفه مي مکيد مي فهميدم، منم پستوناي شيلا رو گرفته بودم تو دستام و به ياد موقعي کهفقط آرزوي ديدن آنها رو داشتم تازه اونم از روي لباس ، پستوناي داغش رو با ولع مي مکيدموفشار ميدادم اين اولين باري بود که با يه زن سکس داشتم حقيقتش رو اگه بخوايد پيش ازاينبدن هيچ زني رولمس نکرده بودم سکس من محدود ميشد به ديدن فيلمهاي سوپرودست آخر جقزدن اما حالا کيرم جدي جدي تو دهن شيلا بود ، شيلا هم آنقدر محکم ميمکيد که فکر ميکردمتمام جونم داره از سوراخ کيرم بيرون ميزنه.شيلا که تااين لحظه ديوانه وارکير منو ساک ميزد ناگهان دست از کار کشيد وبه من گفت:محمد جون آماده باش که مي خوام خوشبختت کنم منو هل داد روي تختخواب و بعد سريع بهسمت ميز توالت رفت و کشوي ميز توالت رو باز کرد و لحظه اي بعد در حالي که يه قوطيوازلين ويه اسپري زايلوکايين دستش بود دو زانو اومد به طرف من .من که هنوزمات ومبهوت بودم وباورم نميشد اين اتفاق ها واقعيت داشته باشه لحظه اي بعدخودمو زير هيکل داغ و گوشتالود شيلا خانوم يافتم که کير منو توي کسش جاداده بود وبي محابا روي سر کيرم بالا وپايين ميپريد به شدت عرق کرده بودم وحرارتم بالا رفته بودانگار کيرم رو گذاشته بودم تو کوره آجرپزي .حالا ديگه مطمئن بودم کسي که دارهحرارت تنش منو مي سوزونه زن آقاهوشنگ خودمونه همين شيلا خانومي که از وقتياومدن اين محل من تو کف پستوناش بودم و تو خيالم بارها به يادش جق زده بودم ، هربار که شيلا خانومو تو کوچه ميديدم يا وقتي ازپشت پنجره اونو ديد ميزدم بي اختيار محوپستوناش ميشدم که انگار مي خواستند لباس تنگ شيلا خانومو پاره کنند و خودشون روآزاد کنند هميشه آرزو داشتم شيلا رو در حالي که لخته ببينم حالا دست سرنوشت کاريکرده بود که شيلا خانوم خودش منو برده بود تو حجله و بادست خودش کيرمو گذاشته بودتو کسش ! نه چک زديم نه چونه عروس ما رو برد تو خونه!!!من که تا اين لحظه از خودم هنري نشون نداده بودم وشيلا هر جور خواسته بود داشت بامن وکيرم حال ميکرد با خودم گفتم حالا که اين سفره پهنه و شيلا هم مثل آش کشکخالست بخورم پامه نخورمم پامه پس بذار از اين فرصت خوب استفاده کنم شايد ديگههيچ وقت همچين فرصتي پيش نياد.براي شروع در حالي شيلا داشت روي کيرم پايين ميومد دو تا پستوناش وگرفتم تو دستامو درحالي که اونارو فشار ميدادم و ميکشيدم محکم کيرمو فرو کردم تو کس شيلا ، شيلاکه تا اين لحظه خيلي آروم آآآهآآآآهآ ميکرد با صداي بلند واز ته دل آآه بلندي کشيد ولبخندشهوت انگيزي حاکي از رضايت روي لباش نمايون شد ديگه هيچي حاليم نبود تمام سعيمن براين بود که وقتي شيلا داره روي کيرم پايين ميآد هر با کيرم رو با فشار بيشتري وتاته توي کسش فرو کنم دستامو انداختم دور گردنش صورتشو به خودمنزديک کردم اونم درهمون حال که کيرم توي کسش بود چرخي زد و روي من دراز کشيدآه خداي من چقدر داغ بود چند لحظه توي چشاش خيره شدم به من گفت محمد من مالتوأم هميشه هر وقت تو اراده کني هنوز حرفش تمام نشده بود که لبام رو گذاشتم رويلباش غلتي زدم حالا شيلا رفته بود زير ومن روي شيلا خانوم ديوانه وار و با فشار کيرموتوي کسش جلو و عقب مي بردم هر چي سرعت من بيشترمي شد صداي شيلا هم بلند ترميشد :آآآه آآآه محکمتر بکنننن بکنننن آآآخ آآآه واااي پستوناي شيلا که توي هوابالا وپايين مي افتاد ند داشتند منو ديوونه ميکردن. شيلا رو بلندش کردم وواستوندم خم شد ودستاش رو گرفت لبه ميز توالت کيرمو مي مالوندم روي کونش بدون اينکه بهش بگمکيرمو ميزون کردم روي سوراخ کونش وبعد يکدفعه اونو فشار دادم روي سوراخ کونشصداي اعتراض شيلا بلند شد و گفت : نهههه نه از عقب نه ! اما من توجهي نکردم اولکيرم اصلأ تو نمي رفت معلوم بود آقا هوشنگ تا حالا کون شيلا رو فتح نکرده بوده بعد ازکمي بازي بازي کم کم راه باز شد ومن محکم وتا ته کيرمو فرو کردم تو کونش شيلافريادي از ته دل کشيد منم با تمام انرژي کيرمو ميکردم تو کونش و در مي آوردم وپستوناي آويزونشو تو دستام فشار مي دادم بيچاره آقاهوشنگ که تو اداره داشت سماقميمکيد اما در عوض من داشتم بزرگترين روز زندگيمو تجربه ميکردم از کون شيلا کهفارغ شدم ياد آرزوهام افتادم اين بود که شيلا رو خابوندم و کيرمو گذاشتم لاي پستوناشاونم پستوناش رو با دو دست به هم فشار ميداد درست مثل تو فيلمها کيرمو ميکردم لايپستوناش و در مي آوردم خلاصه داشتم عرش و سير مي کردم که يکهو آب کيرم شروعکرد به اومدن شيلا که انگار از مدتها قبل منتظر اين لحظه بود سريع کيرمو گرفت تويدهنش منم سخاوتمندانه تمام آبم رو ريختم توي دهن شيلا، شيلا که انگار قانع نشده بودتا 5-6 دقيقه کيرموساک مي زد و با تمام وجود ميمکيد نگاهم افتاد به پستوناي شيلا کهقطرات آب کيرم جلوه ويژه اي به اونا داده بود شيلا در حالي که پيروز مندانه و راضي ازاينکه منو تصاحب کرده بود ميخنديد باآب کير من پستوناشو مالش ميداد و با دستديگش کير منو فشار مي داد انگار خيال نداشت اونو ول کنه ، نگاهم به صورت شيلا افتادقطرات آب کيرم دور تا دور لباش خودنمايي ميکرد مقداري از اون هم ريخته بود گوشهچشم راستش که تا روي ابروش بالا رفته بود ، تو خواب هم نمي ديدم شيلا به اين سادگيمال من بشه شيلا هنوز هم مشغول مالوندن و ليسيدن کير من بود که يهودر همين حينصداي زنگ در بلند شد شيلا خانوم مثل کسي که تازه از خواب بيدار شده مثل برق گرفته هااز جا پريد وگفت : محمد جون زود باش لباساتو تنت کن فکر کنم اين پسرم باشه اما چرااينقدر امروز زود برگشته ؟سريع شلوارموکشيدم تو پام وپيرهنم را تنم کردم،هيچ وقت فکر نميکردم بتوانم آنقدر سريع لباس بپوشم کمي ترس برم داشته بود ، شيلا دامن قرمزش رو پاش کرد و و کت قرمز رنگش رو روي تن لخت پوشيد و در همين حين که به سمت درميرفت چند تااز دکمه هاش رو انداخت نفسم تو سينه حبس شده بود نشستم روي مبل وتکيه دادم سعي کردم خودم رو آروم نشون بدم هنوز گرماي تن شيلا رو تو وجودم حس ميکردم و برافروخته بودم، بالاخره شيلا دستگيره رو چرخوند و در را باز کرد، برخلاف حدس شيلا از آرمين پسر شيلا خانوم خبري نبود ، پشت در خانم جواني بود که تا اون موقع فقط او را به قيافهميشناختم، يکسالي ميشد که به کوچه ما آمده بودند ( اماحالا ديگه اون خانوم جوان از هر آشنايي با من آشناتر و نزديکتره و ما اين آشنايي گرم و داغ رو مديون شيلا هستيم )، بله پشت در مهشيد خانوم همسايه واحد بغلي شيلا خانوم بود که در حين صحبت با شيلا جستجوگرانه چشمش بداخل آپارتمان بود و من در حاليکه که روي مبل نشسته بودم متوجه سرک کشيدن هاي کنجکاوانه او بداخل آپارتمان شدم ، شيلا خانوم بدون توجه به عاقبت کارو طبق عادت به مهشيد تعارف کرد که بفرماييد داخل ومهشيد که کنجکاوي زنانه اش گل کرده بود از خدا خواسته پذيرفت شيلا تازه فهميده بود چه تعارف بي جا و خطرناکي کرده اما ديگه دير شده بود مهشيد خانوم اومده بود داخل و در را هم پشت سرش بسته بود. مهشيد پشت سر شيلا وارد پذيرايي شد ومن که تا آن روز سلام وعليک چنداني هم با او نداشتم واز طرفي مثل آدمهاي خطاکار هول کرده بودم سريع از جا بلند شدم و به او سلام کردم ، مهشيد با آنکه بار اولي بود که با او سلام ميکردم و پيش از آن هر وقت توي کوچه همديگر رو مي ديديم بدون توجه از کنار هم رد ميشديم خيلي به گرمي با من سلام و احوالپـرسي کرد و بعد هم روي کاناپه در کنار من نشست ، شيلا که واضحأاز ورود اين مهمان ناخوانده شاکي شده بود با کلا فگي روي مبل روبروي ما نشست، درهمين حين نگاهم به شيلا افتاد ، ناگهان متوجه شدم که گيـج خانوم ( باعرض معـذرت از شيلاي عزيزم ) يادش رفته پيش از باز کردن در صورتش را پاک کنه وقطرات آب کير در کنار بيني وروي ابروي شيلا ماسيده بود دلم هري ريخت پايين ، پيش خودم گفتم اي کاش مهشيد متوجه اونا نشه، در همين زمان مهشيد شروع به صحبت کرد وگفت : آره شيلاجون ازخريد برميگشتم جلو در آپارتمان شما که رسيدم شنيدم سروصدا ميآد حقيقتش نگرانت شدم اين بود که گفتم بيام يه حالي ازت بپرسم اما مثل اينکه مزاحم شدم ( البته بعد از اونکه با مهشيـد حسابي آشنا شدم پيش من اعتراف کرد که اون روز پشت در گوش واستاده بوده.) شيلا لبخنـدي از روي ناچـاري زد و گفت : نه مهشيـد جون راستـش هوشنگ يه رخت آويز خريده بود منم ديدم که دست تنهام از محمد جون خواهش کردم بياد وتو نصبش به من کمک کنه مهشيـد که بدبختانه يا شايد هم خوشبختانه متوجه قطرات ماسيده آب کير روي صورت و ابروي شيلا شده بود با لحن متـلک آميزي گفت : با اون همه سروصدا حتما هر دو خيلي هم خسته شديد ، بعد هم روي کاناپه بسمت من چـرخيد و گفت پس آقا محمد شما هستيد چـه حيف تو اين يکسال ما با هم آشنا نشديم اينطور که معـلومه شما آدم واردي هستيد واز عهده خيلي کارا برميايد ، من شروع به تعـارف کردم و گفتم : نه اين طورا هم نيست که مي گيد که مهشيـد ميون حرفم پريد و گفت : نه مشخصه ، از عهده اين کار با وجودي که سنگين بوده خيلي خوب بر اومديد سپس رو به شيلا کرد و با خنده شيريني گفت شيلا جون پسـر مردم رو تنها تنها قورت ميدي ، پس من چـي ؟ شيلا که دستپاچه شده بود با عجـله گفت : اي بابا مهشيد جون شوخيـت گرفته اين چه حرفيه ؟ مهشيـد هم بلافاصله در جواب گفت : شيلا جون بهتره خودتو تو آينه ببيني جاي نشونه گيري محمد جون هنوز روي صورتت مونده ، با اين حرف مهشيـد شيلا دستشو روي صورتش کشيد و تازه فهميد که چـه گندي زده . من که مثل آدماي رسوا خشکم زده بود با ضربه دست مهشيد که روي پـام ميزد به خودم اومدم ديدم مهشيد روي کاناپه خودشو کنار من رسونده طوري که ران نسبتا چاق مهشيد کاملا به پاي من چسبيده بود و حرارت دل چسب تن مهشيد را کاملا حس ميکردم در حاليکه صورتشو کاملا جلو آورده بود بطوري که حرارت نفس هاش به صورتم مي خورد با لحن عشوه گرانه اي که هر مردي رو از پـا در مي آورد به من گفت : محمد جون اگر منم ازت کمک بخوام به من کمک ميکني ؟ من هم گفتم معلومه مهشيد خانوم ، حتما. مهشيد گفت : حتي اگه هر روز ازت کمک بخوام ؟ من که حسابي حالم دگرگون شده بود بود حال خودم رو نفهميدم در يک لحظه دستمو پشت شونه هاي مهشيد انداختم اونو به خودم فشار دادم وگفتم :حتي اگه هر لحظه از من کمک بخواي حاضرم. تازه متوجه لبهاي غنچه پستـون هاي گرد و خوش فرم وهيکل زيباي مهشيد شده بودم ، محکم اونو تو بغلم فشار دادم ولبهام رو روي لبهاي داغ مهشيد گذاشتم لب هاش رو ميمکيدم اين کارو از شيلا ياد گرفته بودم مهشيد زبونش رو وارد دهان من کرده بود ومن اونو با زبونم لمس ميکردم يکدفعه مهشيد خودشو عقب کشيد وبه شيلا که ساکت ما دو تارونگاه ميکرد ودوباره داشت حشري ميشد گفت : شيلا جون بهتره تا آرمين نيامده يه حموم بکني منم محمد جونو ميبرم خونمون ببينم چند مرده حلاجه؟ بعد با همون سرو وضع به هم ريخته در حاليکه دکمه هاي مانتوش تا نيمه باز بود بلند شد ودر حاليکه دست منو مي کشيد به طرف در آپارتمان رفت ، شيلا که انگار کاراش با من نيمه تموم مونده بود در همين حين که همراه ما تا دم در مي اومد گفت :محمد جون فردا صبح يادت نره دير نکني باهات کار دارم.مهشيد بدون توجه به صحبت شيلا که هنوز ناتموم بود منو دنبال خودش ميکشيد در آپارتمان شيلا اينا رو پشت سرمون بستيم ، مهشيد دست منو ول کرد دست کرد تو جيبش و دسته کليدش رو در آورد در حاليکه دستش از فرط شهوت به شدت ميلرزيد کليد رو به در انداخت و در رو باز کرد با صداي لرزاني به من گفت : محمد جون بفرما تو. من تو فکر حرف شيلا بودم که گفته بود: " فردا صبح دير نکني" اين حرف رو پيش خودم تکرار ميکردم و خوشحال از اينکه فردا دوباره شيلا رو با تمام وجود تجربه مي کنم ،مهشيد دوباره وبلندتر تکرار کرد محمد جون برو تو ديگه و من که تازه متوجه حرفش شده بودم داخل شدم ، مهشيد هم پشت سرم وارد آپارتمان شد و در را پشت سرش بست.محو مهشيـد شده بودم که داشت کفشاش رواز پاش در مياورد نميدونم چرا تواين يکسال که همسايه ما شده بودند هيچ وقـت متوجه زن به اين خوشگلي توي کوچه مون نشده بودم ميدونيد شيلا همه حواس منو پرت خودش کرده بود ومن زيبايي وسکس رو فقط تو وجود شيلا مي ديدم و فقط با روياي پسـتوناي شيلاي خوشگلم جق ميزدم و خودم رو ارضا ميکردم بي خبر از اينکه اين روياها يه روز به واقعيت مي پيوندن ، اين بود که از وجود مهشيد عزيزم بيخبر بودم ، يه زن جوون حدودا سي ساله با قد متوسط بينهايت خوشگل با پستوناي گرد وبزرگ ( البته نه به بزرگي پستوناي شيلا ) که نوک هاي تيز دوتا پستوناش سيخکي به سمت جلو اومده طوري که فکر ميکني نوک تيز پستوناش هر لحظه ممکنه بره تو چـشم آدم ، شکم تو رفته که به يه باسن برجسته وکون خوش تراش ختم ميشه با يه جفت ران نسبتا چاق که توي شلوار استرچـي که مهشيد پوشيده بود آدمو به شدت حشري ميکردن. محواين جزئيات بودم که مهشيـد گفت :محمد جون حواست کجاست بفرما بشين انگار شيلا حسابي ازت کار کشيده ديگه جون برات نذاشته ناقلا همه رو تا ذره آخرش مکيده . روي مبل نشستم ومهشيد هم با عجله به سمت آشپزخونه رفت و لحظه اي بعد با يه ليوان نوشيدني برگشت اونو روي ميز جلوم گذاشت ، چـند لحظه توي چـشام نگاه نگاه کرد و گفت : عزيزم تا اين شربت بخوري و يه ذره جون بگيري منم برم لباسامو عوض کنم و بيام . مهشيد رفت تو اتاق خواب ومن تنها شدم هنوز تو فکر شيلا بودم مدام شيلا رو وقتي که سر کيرم بالا وپايين ميپـريد و پستوناي بزرگ وسفيدش تو هوا مثل پـاندول ساعت تاب تاب ميخوردن مجسم ميکردم حتي از فکرش هم داغ ميشدم و احساس لذت ميکردم (حتي الان هم که دارم براتون تعريف ميکنم لذتش سراسر وجودم رو ميلرزونه وکيرم حسابي راست شده و کم مونده آبم بپاشه رو اين صفحه کليد بدبخت ، حيف اگر الان آقا هوشنگ خونه نبود مي رفتم پيش شيلاي خوشگلم .) يه دستم ليوان شربت بود و با دست ديگم کيرم رو از روي شلوار مي مالوندم . تو اين فکرا بودم که مهشيد يهواز اتاق خواب اومد بيرون خدايا چـقدر اين زن خوشگل بود خوشگل تر از وقتي که اونو با مانتو تو خونه شيلا اينا بغل کرده بودم ، يه تاب ليمويي پوشيده بود که بخاطر بندهاي بلندش نصف بيشتر پستوناش پيدا بود ناقلا کرست نبسته بود و وقتي به سمت من مي اومد پستوناش تو هر قدم تکون تکون ميخوردن يه شرت هم پاش بود که جلوش توري گيپوري داشت و کس پشمالوش ازروش کاملا پيدا بود ، نفسم تو سينه حبس شده بود اين همه نعمت تو همسايگيمون بود و من تا حالا بي نصيب مونده بودم .خنده شهوت انگيزي کرد وگفت : محمد جون ازت کمک ميخوام کمکم ميکني ؟ حالا ديگه رسيده بود جلو من ، منم که به شدت حشري شده بودم وزبونم بند اومده بود فقط نگاش ميکردم، من روي مبل نشسته بودم ومهشـيد جلوي من دوزانو زد روي زمين دو تا پاي منو از هم باز کرد و بين پاهام قرار گرفت دو تا دستاش رو گذاشت روي کيرم که از زير شلوار قلنبه شده بود صورتشو رو به بالا به سمت من کرد وگفت : محمد من تشنمه آب ميخوام و در همين حين دکمه شلوار منو باز کرد وزيپ شلوارم رو کشيد پايين. خودمو يه ذره بالا آوردم ومهشيد شلوارمو از پام بيرون کشيد يه مقدار از روي شورت به کيرم ور رفت و اونو فشار داد بعد دستشو کرد توي شورت منو کيرمو کشيد بيرون وقتي دست مهشيد به کيرم خورد نزديک بود از هيجان سکته کنم،مهشيد کير منو گرفته بود تودستش اول يه خررده نگاه نگاش کرد ومردد بود ( بعدا به من گفت که تا اون موقع هيچوقـت شوهرش کيرشو تو دهن اون نميذاشته وبار ا ولش بوده که کير توي دهنش ميرفته ) به من نگاهي کرد و لبخند شهوت انگيزي زد بعد هم يه ماچ آبدار از سر کيرم کرد مهشيد نوک کيرمو بين دندوناي جلوش گرفته بود اولش چند تا گاز کوچيک به نوک کيرم زد بعد شوع کرد به ساک زدن کيرم بدجوري کيرمو ميمکيد وکلي ملـچ و مولوچ ميکرد منکه بي حال شده بودم سرمو تکيه داده بودم به پشتي مبل وچشام رو بسته بودم مهشيد هم که انگار توي دنيا کاري جز مکيدن کير من نداشت بي وقفه بدون توجه بمن لبهاش رو محکم روي کيرم فشار ميداد و اونو ميمکيد حالم دگرگون شده بود دستام رو کرده بودم ميون موهاي مهشيد و مهاش رو چنگ ميزدم ، آنقدر حشري شده بودم که با دست کله مهشيد رو گرفته بودم و اونو وقتي که کير منو توي دهنش فرو ميکرد با فشار بيشتري به سمت کيرم ميآوردم از اون گذشته خودمم کيرم رو با فشار توي دهنش هل ميدادم هر بار که کيرم تا ته ميرفت توي دهنش مهشيد اوق ميزد بعد از مدتي مهشيد که از مکيدن خسته شده بود با دست پستوناي گنده وسفيدش رو از توي لباس انداخت بيرون با ديدن پستوناش داشتم ديوونه ميشدم ، مهشيد پستوناي داغشو گذاشت دوطرف کيرم واونا رو به هم فشار داد کيرم مونده بود لاي پستوناي مهشيد بعد هم شروع کرد پستوناش رو روي کير م مالش دادن منم از فرصت استفاده کردم کيرمو با فشار ميکردم لاي پستوناش و در مياوردم ومهشيد هم با دو دست پستوناش رو به هم فشار ميداد حس ميکردم خوشبخت ترين مرد روي زمينم بعد از يکي دو دقيقه ديگه طاقت نياوردم و آبم شروع کرد به اومدن مهشيد که منتظر اين لحظه بود بلافاصله کيرمو گرفت به سمت دهنش تا بقيه اونو نوش جان کنه اما بدبختانه آب کيرم قطره قطره و آروم آروم از سوراخ ميزد بيرون ، مهشيد در حاليکه صداش ميلرزيد گفت : اين شيلاي بدجنس هر چي داشتي و نداشتي مکيده بعد هم کيرمو گرفت توي دهنش و باقيمونده آبي رو که روي کيرم ماليده بود ليسيد و دوباره کيرمو به اميد اينکه چيزي توش مونده باشه شروع کرد به مکيدن. مهشيد کير منو که بعد از اومدن آبم يه مقدار شل شده بود و مثل يه شلنگ لاستيکي لم لم ميخورد توي مشتش گرفته بود ، اونو با حرص فشار ميداد وصدا دار مي مکيد، مهشيد کير منو با ضرب ميکوبيد روي گونه هاش که حالا از حرارت و شهوت گل انداخته بودند بعد هم شروع کرد کيرمو ماليدن روي پستوناش و سر کيرمو فشار ميداد روي پستوناش ، در همين حين تو چـشماي من نگاه ميکرد لبخند ميزد ، بعد از چندلحظه مهشيد از جا بلند شد و يه وري روي پاي من نشست وقتي کون بزرگ و سفيدش روي ران من قرار گرفت تازه فهميدم يه زن مي تونه چـقدر داغ باشه. مسحور چشماي مهشيد شده بودم و توان حرف زدن نداشتم آروم و با حوصله پيرهنم رو از تنم درآورد وبعد خودشو انداخت توي بغل من ، پستوناي داغش به سينه من فشار داده ميشد ، مهشيد در حاليکه توي بغلم بود منو روي کاناپه خوابوند ، چند لحظه تو چشاي هم خيره شديم بعد من پستوناي مهشيد رو توي دستام گرفتم و اونا رو به سمت صورتم آوردم مهشيد که ديد اينطوريه خودشو روي هيکل من جابجا کرد طوري که پستوناش روي صورتم قرار گرفت اولش دو تا پستوناشو به هم فشار ميدادم واونا رو ليس ميزدم شور مزه بود ومزه عرق ميداد با اين حال به نظرم خوشمزه ترين چـيزي بود که تا اون لحظه خورده بودم لاي پستوناشو باز کردم خيس عرق بود و مقداري از آب کيرم لاي پستوناش ماليده بود ، سرمو کردم لاي پستوناي مهشيد وشروع کردم به ليسيدن، خيسي عرق وآب کير رفت توي دهنم، تازه فهميدم اين آب کير که به خورد شيلا و مهشيد داده بودم چـه مزه ايه ؟ ( تا حالا هيچ کدوم از شما دوستان آب کير خودتون رو مزه مزه کردين ؟ ) بعد از اينکه کلي پستوناي مهشيد رو ليسيدم در حاليکه اونا رو به هم فشار ميدادم چـند تا گازاز نوک پستوناي مهشيد گرفتم بعد شروع کردم به مکيدن پستوناش آاخ خ و اااوففف مهشيد راه افتاده بود وهمين منو هر لحظه حشري تر ميکرد و باعث ميشد پستوناي ناز و سفيدش رو محکم تر بمکم . بعد از جند دقيقه که با پستوناي مهشيد خوشگلم ور ميرفتم مهشيد بدون اينکه چيزي بگه بلند شد ودر حالي که پاهاش دو طرف من بود روي کاناپه ايستاد ، اولش فکر کردم کاري کردم که باعث ناراحتيش شده اما بعد ديدم که شروع کرد به ماليدن کسش از روي شورت ، جلوي شورتش توري گيپوري خوشگلي بود که کس پشمالوي مهشيد از زيرش کاملا پيدا بود ، مهشيد شورتشو کشيد پايين و از پاش دراورد ، نمي دونستم ميخواد چيکار بکنه بدون اينکه حرفي بزنه اومد و بالاي سرم قرار گرفت نميدونيد کس مهشيد با اون پشم هاي بلند و فر خورده چـقدر آدمو حشري ميکرد ، معلوم بود چند وقتيه که پشماي کسش رو نزده ( بر خلاف کس شيلاي عزيزم که مشخص بود تازه کسشو تيغ انداخته و پشمهاش تيز تيز در اومده بود .) درکمال ناباوري ديدم مهشيد داره روي سرم ميشينه ، مهشيد سر دو زانو روي کله من قرار گرفته بود و کس پشمالوش رو مي ماليد روي صورتم ، تا اون زمان تصور نميکردم که کس يه زن رو بخورم هميشه وقتي تو فيلمها ميديدم يه مرد کس وکون زن رو ميخوره چـندشم ميشد اما حالا کس مهشيد با اون پشماي فر خورده مدام روي صورتم ماليده ميشد ، لاي پاش بوي عرق بخصوصي ميداد که با عطر خوشبويي که مهشيد زده بود مخلوط شده بود ناگهان از فرط شهوت دو تا دستام رو گذاشتم روي ران هاي مهشيد و اونو در حاليکه کس پشمالوش روي دهنم بود پايينتر کشيدم جوري که مهشيد تقريبا روي سر من نشسته بود ، شروع کردم به ليسيدن کسش، پشم هاي کسش رو بين لبهام ميگرفتم وميکشيدم براي اولين بار تو زندگيم لبهام رو گذاشتم رو کس يه زن اولش شروع کردم به ليسيدن لبه هاي کسش وچـوچـولش رو گاز زدم نفس هاي صدادار و آآآآه ه ه و اااوووف ف ف هاي مهشيد فضاي اتاق رو پر کرده بود ترشحات کس مهشيد بخاطر حشري شدنش زياد شده بود و کسش کاملا خيس و مرطوب بود، زبونم رو ميکردم توي کسش و در ميآوردم با اينکارم مهشيد حشري تر ميشد و صداي آآآه وااووووهش بلند تر ميشد در همين حين که هردو حسابي مشغول بوديم صداي زنگ گوشي موبايلم که توي جيب شلوارم روي زمين افتاده بود بلند شد هر کس بود آدم وقت نشناسي بود ( هرچند که نميدونسته دستمون حسابي بنده ) مهشيد در حالي که روي سر من نشسته بود به من نگاه نگاه کرد که اگه ميخوام جواب بدم از رو سر من بلند شه ، ناقلا دلش نمي خواست کسش از لب هاي من جداشه با دست بهش اشاره کردم ولش کن بابا وبه ليسيدن کس مهشيد ادامه دادم زنگ تلفن بعد از کلي زنگ زدن قطع شد و من نفس راحتي کشيدم اما چشمتون روز بد نبينه بعد از چند لحظه دوباره موبايلم شروع به زنگ زدن کرد ( يادتون باشه اينجور موقع ها گوشيتون رو خاموش کنيد !!! ) هر دو مون کلافه شده بوديم بالاخره مهشيد بدون اينکه من چـيزي بگم از کاناپه پريد پايين ، گوشيمو از جيب شلوارم که رو زمين افتاده بود در آورد و به من داد من بلند شدم و روي کاناپه نشستم مهشيد آتيش پاره هم با اون کون گنده و سفيدش اومد نشست روي پام ، نگاه تو صفحه موبايل کردم و ديدم از خونه ست . اون طرف خط مامان بود تا صداش رو شنيدم ناغافل نگاه به ساعت ديواري کردم ديدم ساعت دوونيم بعد از ظهره ،مامان که تازه از سر کار اومده بود با عصبانيت گفت :هـيچ معلوم هست تو کجايي ؟ به تلفن هم که جواب نميدي ؟ بعد از احوالپرسي گفتم :آره کاري پيش اومده بود اومدم دانشکده ديگه دارم بر ميگردم و.... خلاصه قضيه رو ماست مالي کردم . چند دقيقه ديگه در حالي که مهشيد تو بغلم بودبا پستوناي سفيدش که خيس عرق بود ور رفتم ، بوسه اي از لب هاي داغ و غنچـه مهشيد گرفتم وگفتم مهشيد جون ديگه بايد برم. مهشيد اعتراض کنان گفت تازه اصل کارمون مونده نبايد الان بري بايد پيشم بموني ،خودممي برمت حموم خلاصه در حالي که از پستوناي نازش دل نمي کندم و اونا رو تو دستم گرفته بودم بهش قول دادم که دوباره ميرم پيشش . مهشيد با دلخوري لباسام رو برام آورد و بعد از اينکه اونا رو تنم کردم مثل يه مادر مهربون موهام رو مرتب کرد وبعد منو تو بغلش گرفت وبه خودش فشار داد با لحن شهوت انگيزي گفت : محمد جون فردا از صبح منتظرتم ، واي به حالت اگه دير بياي ، بعد با لحن جدي تري گفت : ميدوني محمد جون شوهرم فرامرز بخاطر کارش هيچ موقع تهران نيست وآخراي ماه يه دو سه روزي برميگرده تهران تا همديگه رو ببينيم ، خلاصه اينجا خونه خودته منم که هميشه در اختيار توام قول بده منو تنها نذاري اي کاش ميشد شبها هم بياي اينجا ؟مهشيد رو به خودم فشار دادم وبهش گفتم هيچ موقع تنهات نمي ذارم . مهشيد منو بدرقه کرد و ازدر آپارتمانش اومدم بيرون . باورم نميشد با کسي که تا ديروز نمي شناختمش يه روزه اينقدر با هم صميمي بشيم. بااحتياط وترس ولرز از درساختمون اومدم بيرون ، همش ميترسيدم يکي منو ببينه . خلاصه اونروز بالاخره برگشتم خونه، با کلي تجربيات جديد . همش توفکر شيلاي خوشگلم ومهشيد عزيزم بودم پيش خودم ميگفتم نکنه همه اينا مثل يه خواب بوده و ديگه تکرار نشه اما حرارت وگرماي شيلا و مهشيد که هنوز توي وجودم اونو بخوبي احساس ميکردم به من ميگفت که اين تازه شروع کاره .فرستنده: عاشق پستون محمد باقرنژاد
***********************
سلام من محمد هستم و 20 سالمه. تنها بچه خانواده هستم. يه مامان خوشگلم دارم که 41 سالشه و يه خاله که 3 سال از مامانم کوچيکتره. اسمش ميتراس و بچه دارهم نمي شه. خاله ميترا همه کاراشو با مامانم انجام ميداد از خريد گرفته تا .... خاله ميترا و مامانم خيلي با هم راحتن. مثلا بعضي وقتا مي شنيدم که از سکس با هم صحبت ميکنن که ديشب چه جوري سکس کردن يا دوست دارن چه جوري سکس کنن و ازاين حرفا...... اينم بگم که خاله ميترا هيکل سکسي داره بدن جا افتاده سينه هاي گوشتي (سايز85) کون قلمبه و پاهاي تپل. خلاصه هر چيزي که براي حشري کردن يه مرد لازمه. ماجرايي رو که ميخوام براتون تعريف کنم برميگرده به 2 سال پيش وهمش ازاونجايي شروع شد که من بعضي وقتا با مامانم ميرفتم حموم. يعني ازبچگي اين جوري بوده و برام عادي بود. ولي مامان هنوزم فکر ميکرد من همون محمد کوچولوم و جلوم لخت لخت ميشد. راستش تو بچگي اصلا از اين کار خوشم نميومد ولي بزرگتر که شده بودم خوشمم اومده بود. من با مامان خيلي راحت شده بودم. هرسوالي که برام پيش ميومد مي پرسيدم. اونم جواب مي داد. مثلا برام گفته بود که چه جوري به دنيا اومده بودم. يه بار بهش گفتم مامان چرا اينقدر سينه هات بزرگه ؟ آخه واقعا بزرگ بود. تو فاميل تک بود، تو بزرگي وسکسي بودن. اينو از نگاه هاي بچه هاي فاميل تا مرداي فاميل ميشد فهميد. { سايز 95 } خنديد وگفت بزرگتر که شدي مي فهمي. وقتي زياد گير دادم گفت: اينا دلخوشي باباته. فهميدم که بابامم عاشقه سينه هاي مامانمه و فهميدم چرا بعضي وقتا موقع خواب مامان به بابا مي گفت شير نمي خواي؟ هميشه به بهونه ي شستن تن و بدن مامان ميتونستم به سينه هاش وکل بدنش دست بزنم وهميشه وقتي دست به کونش ميزدم خودشو مي داد عقب. فکرکنم از کون خيلي تحريک ميشد. مامانم هيچي نمي گفت ولي وقتي زياده روي مي کردم ميگفت ديگه داري شيطوني مي کنيا! چون دودولم گنده ميشد واونم مي فهميد ولي اينا باعث نمي شد که ديگه با مامان نيام حموم. مي گفت: عيبي نداره عادي ميشه. تو اين سن همه همين جورين ( نديد بديد ) بهم چيزي نمي گفت فقط مي خنديد. يه باربهش گفتم چرا ميخندي ؟ گفت آخه با اين سنت چيزي از بابات کم نداري. نمي دونم همسن بابات بشي چي از آب در مي ياي. خدا به داد زنت برسه. بعد منو محکم تو بغلش گرفت. طوري که کيرم رفت لاي پاش وسينه هاشو فشار ميداد تو صورتم وهمش قربون صدقم ميرفت. اولين باري هم که آبم اومد جلوي مامانم بود. آخه هميشه مامانم موهاي کيرمو برام ميزد و منم براي مامانم اين کارو ميکردم. يعني موهاي کسشو براش ميزدم مامانم خودش اين جوري مي خواست. از اين کار لذت مي برد. پاهاشو باز مي کرد منم با يه دست کسشو صابوني مي کردم و با اون دستم براش مي زدم . مي فهميدم که از اين کار من لذت مي بره ولي به روش نمياورد که من پر رو نشم. منم از قصد همش دست چپمو مي ماليدم رو کسش اونم چشماشو مي بست و حال مي کرد. يه بارکه داشت موهاي کيرمو ميزد دستش رو حسابي صابوني کرد. کيرمو گرفت وشروع کرد به زدن. ولي اينقدر کيرمو اينور اونور کرد تا آبم ريخت تو دستش. من نمي دونستم چي شده. از مامان پرسيدم. اونم گفت هيچي عزيزم ديگه مرد شدي. بعد کيرمو( آخه ديگه مرد شده بودم ) گرفت و بوسيد. بعد از اون روز رومون بيشتر به هم باز شد چون ديگه همش باهام شوخي مي کرد و با کيرم ور ميرفت يا کونشو ميماليد به کيرم. جوري که مثلا اتفاقي بوده. وقتيم که خيلي حشري مي شدم ميگفت راحت باش. اگه مي خواي جق بزن. مي گفت کسمو نگاه کن جق بزن. خودتو خالي کن. ولي من چون عاشق سينه هاش بودم هميشه يه دستم روي سينه هاش بود و جق مي زدم. يه دفه ازش خاستم که اون برام جق بزنه. با التماس قبول کرد. کنارم رو زانو نشست طوري که سرش سمت کيرم بود وکونش طرف من. شروع کرد برام جق زدن. خيلي آروم و حرفه اي اين کارو ميکرد. منم با کونش بازي ميکردم تا آبم اومد. بهترين جق عمرم بود. ولي نمي دونم چرا ازم نمي خواست که باهاش سکس کنم. منم که روم نمي شد. فکر کنم همه اين چيزا رو براي خاله ميترا هم تعريف کرده بود و گفته بود که چه کير مردونه دارم. چون متوجه شده بودم که خالم يه جور ديگه نگاهم مي کنه و حتي رفتارشم با من عوض شده بود. ديگه خودشو انقد جلوي من جمع وجور نمي کرد. برعکس راحت ترم شده بود. مثلا باهم شوخي ميکرديم جلوم خم ميشد تا سينه هاش معلوم بشه يا مي نشست روي پام و... يه روز خاله ميترا و مامان رفته بودن خريد. منم تازه از فوتبال اومده بودم و ولو شده بودم رو کاناپه. حولمو برداشتم برم حموم که مامان وخاله اومدن. من گفتم: ميرم يه دوش بگيرم. مامانمم گفت: منم خيلي عرق کردم بايد يه دوش بگيرم. برو منم ميام. گفتم: باشه. خواستم برم که خاله ميترا گفت: منم ميام ! من خيلي جا خوردم. مامانمم گفت لازم نکرده. تو صبر مي کني بعد از ما ميري. خاله هم راضي شد. منم رفتم ولي تو دلم همش به مامان بد و بيراه مي گفتم که جلوي خاله ميترا رو گرفت. رفتم تو حموم. زير دوش بودم که يه دفعه مامان اومد تو. مثل هميشه لخت لخت. همين جوري که داشت ميومد جلو سينه هاش تکون مي خورد. منم که مثل هميشه فوري شق کردم. مامان خندش گرفت. گفت: حالا صبر کن برسم بعد. اومد زير دوش کنار من. منم بغلش کردم وبوسيدمش. با لحني بيحال گفت: برو اونور توام. دارم از گرما مي ميرم. نچسب به من. منو ميگي! کلي ضدحال خورده بودم. کيرم داشت ديگه مي خوابيد که يه دفعه ديدم خاله ميترا با شورت و کرست مشکي که سفيدي بدنشو جذابتر مي کرد اومد تو. فکر کنم مامان از بس هول بود در رو کامل نبسته بود. من که تا حالا خالمو اونجوري نديده بودم کلي کف کردم و دوباره کيرم مثل سنگ شد. مامانم ديگه صداش دراومد: مگه نگفتم صبر کن بعد ما ؟ چرا اومدي ؟ خاله ميترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم مي مردم. ولي معلوم بود که داره دروغ ميگه چون همش نگاهش به کير من بود. منم که يادم رفته بود لخت لخت با کير شق شده جلو خالم وايسادم. فقط داشتم خالمو با شورت و کرست ديد ميزدم. خلاصه خاله ميترا هم خودشو جا کرد. مامانم ديگه چيزي نگفت. خاله ميترا تا اومد کنار من بهم گفت: اين چيه ديگه شيطون ؟ داشتين چي کار مي کردين ؟ مامان گفت: خفه شو ميترا ! اين عادتشه. هميشه همين جوريه تو حموم. خاله ميتراهم خنديد و گفت: چه عادت خوبي. خوش به حالت. مامانمم خندش گرفت ولي من ققط تو نخ سينه ها و خط کس خاله بودم. خاله همش به بهونه هاي الکي خودشو مي ماليد به من و به کيرم دست ميزد. منم اولش خجالت مي کشيدم ولي خوشم ميومد. مامان گفت: ميترا بچه ي منو اذيت نکن.خاله هم گفت: کاريش ندارم که توام. من که ديگه داشتم ميمردم از شق درد. وقتي خالم ديد دارم بد جوري نگاش ميکنم به شوخي گفت: مي خواي اينارم در بيارم راحت باشي ؟ منم با پررويي گفتم: اگه اين کارو بکني که خيلي خوب ميشه. اونم ازخدا خواسته پشتشو کرد به من گفت: بازش کن. گفتم: چيو؟ خالم گفت بند کرستو ديگه. مگه نمي خواي ببيني؟ واي من عاشق اين کار بودم. هر وقت تو فيلم سوپر اين صحنه رو ميديدم 100 ميزدم عقب و دوباره مي ديدم. بعد خالم برگشت و گفت: بيا ببين چطوره. منم گفتم: عالي. ولي چون مي خواستم نشون بدم که چقد مامانمو دوست دارم گفتم: هرچي که باشه به مامانم که نمي رسه. با اين حرفم خالم شاکي شد ولي مامانم کلي حال کرد. منو بغل کرد و سينه هاشو فشار داد تو صورتم. مي دونست من عاشق اين حرکتم وهمش قربون صدقم ميرفت. خاله ميترا که ديد اينجوريه خواست برگه برنده رو کنه. ديدم خم شد و شورتشو در آورد. واي ديگه نمي شد رو اين کون حرف زد. واقعا حرف نداشت. بعدشم همش خودشو از پشت مي ماليد به من. منم ديگه نتونستم تحمل کنم و از پشت چسبوندم بهش و سينه هاشو گرفتم. خاله ميترا هم يه آه کشيد. معلوم بود اونم خيلي حشريه. همش کونشو مي داد طرف من.... منم که ديگه پر رو شده بودم وحشري. اصلا يادم نبود مامانم داره منو نگاه مي کنه. آخه صداش در نميومد. بعد خالم خوابيد کف حموم و گفت بيا بخواب رو من. منم يه نگاه به مامانم کردم. ( يعني اجازه ) اونم با لبخند گفت برو پسرم. اينم خالته. غريبه که نيست. عيبي نداره. منم رفتم. خالم ازم خواست که سينه هاشو بخورم. منم مثل قحطي زده ها مي خوردم تا اونجا که مي تونستم سينه هاشو ميکردم تو دهنم. خالم داشت آخ و اوخ مي کرد و همش ميگفت بخور... فشارش بده.... نوکشو گاز بگير... بعد کيرمو با دستش گذاشت دم کسش و گفت بکن تو. ولي لازم به گفتن اون نبود. چون قبل از اين که حرفش تموم بشه من کيرمو تا جايي که مي تونستم کردم تو. واي چه کسي ! اولين بار بود مزه ي کس کردن رو مي چشيدم. هيچي نمي فهميدم. فقط وحشيانه تلمبه ميزدم. خالمم مي گفت محکم تر... تندتر... بکن بکن.مني که هميشه تا دستم به کيرم مي خورد مي خواست آبم بياد نمي دونم چي شده بود اصلا انگار نه انگار. انقدر محکم تلمبه ميزدم که خالم گفت: بلند شو کمرم درد گرفت. وقتي بلند شدم ديدم مامانم داره با خودش ور ميره و سرو صداش حمومو برداشته. خاله ميترا بلند شد و دستاشو گذاشت رو ديوار و خم شد گفت: زود باش ديگه شروع کن مردم. از اينکه يه زن 38 ساله داشت به من 18 ساله کس نديده التماس ميکرد حال ميکردم. بعد دوباره کيرمو با يه تف جانانه کردم تو کسش. حالا ديگه من سرپا بودم و راحت تر مي تونستم تلمبه بزنم. خالم همچنان جيغ ميزد که انگار داره پاره ميشه. هم من تلمبه مي زدم هم اون خودشو به طرف من هول مي داد. بعد دستاي مامانم رو روي پشتم حس کردم. فکر کنم اون ديگه ارضا شده بود و اومده بود پيش ما. تو همين حال و هوا بودم که احساس کردم که يه چيزي مثل سيل مي خواد از کيرم بزنه بيرون. ديگه فرصت نشد به خالم بگم. يه آه بلند کشيدم و تمام آبمو ريختم تو کس خاله ميترا. اونم بدترازمن صداش دراومد. انگارداشت ازلذت مي مرد. داد ميزد: واي سوختم... چقد داغه... آتيشم زدي... بريز همشو. بريز تو کسم. منم همه ي آبمو خالي کردم.... مامانمم از پشت منو بغل کرده بود. خودشو مي ماليد به من. بعد خاله ميترا برگشت و کيرمو کرد تو دهنش و تا قطره آخرشم خورد. بعد مامان گفت: بسه ديگه. پاشين بريم. الان منصور (بابامه) مياد. ما رو اينجوري ببينه اصلا خوب نيست. بعدشم همگي يه دوش گرفتيم و رفتيم بيرون. خاله ميترا به مامانم مي گفت: من اگه همچين پسري داشتم ديگه شوهر لازم نداشتم. من که تا يک هفته تو کما بودم که چي به من گذشته. خيلي حال کرده بودم.بعد از اون جريان مامان همش به من مي گفت: ديگه اين کارو با خاله ميترا نکن. يه وقت آبرو ريزي ميشه. به خاله ميتراهم ميگفت که با محمد کاري نداشته باش ولي خاله ميترا دست بردار نبود. فکر کنم خيلي بهش حال داده بود. همش باهام از سکس حرف ميزد و باهام شوخي ميکرد. يه بار يادمه وقتي ما خونشون بوديم توي آشپزخونه گير داد که بايد کيرتو ببينم و مي گفت واقعا بايد به بابات احسنت گفت. بيبين چي ساخته! حالا ديگه بعد از سکس با خاله اونم جلو مامان رابطم با مامان نزديکتر و سکسي تر شده. يعني خودش فهميده بود که چه چيزي هميشه در کنارش بوده ولي استفاده نکرده. يه جورايي به خاله ميترا حسودي ميکرد ولي روش نمي شد بگه. شايدم مي ترسيد. نمي دونم



لطفا نظرات را در اين وبلاگ ديگر من بگذاريد

www.umar-310.blogfa.com/

داستاني از خودم

حدود سه سال پيش بود كه در يكي از محله هاي غرب تهران زندگي مي كرديم.من در اون محل با دختري به نام رعنا كه حدود يك سال از من بزرگتر بود آشناشده بودم.رعنا يك دختر خوشگل و خوشهيكل بود.با صورتي سفيد مثل برف و بدني خوشتراش و بازم مثل برف.مدتي بود كه از حرفهايش فهميده بودم به سكس علاقه داره بدش نمياد با من رابطه داشته باشه.منم تو حرفهام بهش مي گفتم يه روز بيا خونمون يا مثلا تو بيا از اين حرفها.مدتي گذشت تا اينكه يك روز جمعه صبح كه خونمون خالي شد منم مطمئن بودمكه تا شب هم كسي نمياد فرصت مناسب ديدم. سريع تلفن برداشتم ورعنا خبر كردماونم به درخواستم جواب رد نداد.اومد خونمون.البته قبلش گفتم مواظب باشه كسي نبينه كه مياد خونمون.خوب اون روز اومد منم يكراست بردمش تو اتاقمو شروع كردم به نشون دادن اتاق بدهم دوتائي نشستيم رو تخت.رعنا يك دامن قرمز تنگ پوشيده بود كه تا بالاي زانوهاش رو پوشنده بود و نمايش زيبائي به بدنش مي داد.و پاهاي سفيدشو كه كاملا بدون جوراب بود مثل يك تيكه طلا نشون مي داد كه چند وقت يكبار چشمايمنو اسير خودش مي كرد.و يك پيراهن تنگ قرمز هم كه نمايش جالبي به پستوناشميداد پوشيده بود.و بند كرستش كه سياه بود از كنارش گوشه گردنش زده بود بيرونونوك پستوناش كه مقداري متورم بود از زير پيرهنش معلوم بود.يك روژلب قرمزهم زده بود كه چشمهاي هر مردي نوازش مي داد.در ميان صحبت خودمو بهش نزديك مي كردم.كه بدون مقدمه رفتم طرفش و لباموبه لباش چسبوندمو شروع كردم به لب گرفتن اولش خودشو كشيد عقب بعد مدتياونم جلو زبونش در همان لحظه لب گرفتن من كرد تو دهانم ومن احساس داغي شديدي تو دهانم احساس كردم و يواش يواش ديدم كيرم داره بلند ميشه وخون توياون مثل آتشفشان داره فوران مي كنه.در همون حال دستامو دورش حلقه كردم شروع كردم به نوازش گوش و گردنشوهمينطور سينه هاش كه ديگه داشت از تو پيراهش مي زد بيرون سريع بادستهام پيراهن چسبناكشو كشيدم بيرون.و ازروي كرستش شروع به بوسيدن پستوناش شدم .رعنا دستشو برد پشت كمرشو كرستشو باز كرد و پستوناي بيقرلرشو انداختبيرون و منم شروع كردم به مكيدن و ليسيدن نوك پستوناش.كه با ليسدن و مكيدن من هر چه بيشتر متورم مي شدند.رعنا هم بيكار نبود با دستش كير منو از روي شلوار لمس مي كرد.بعد از اين كه كاملا از پستوناش سير شدم بلند شدم و پيراهنمو در آوردم و رعنا هم زيپ شلوارمو كشيد پائين و منم از پاهام درآوردمش.و رعنا در همون حال كه من ايستاده بودم شرتمو كشيد پائين وكير منم كه حسابي شق كرده بود كرد تو دهانشوشروع كرد به مكيدن ليسيدن اون.با حركاتب منظم اونو ميبرد تو دهانش و خارجش مي كرد و اين كارش هر چه بيشتر كير منو متورم ميكرد ديگه لحساس كردم آبم داره مي آد. گفتم رعنا ديگه بخواب روي تخت اونم بروي كمر خوابيد و منم با يك حركت دامنشو در آوردم و شورت سياهش جلوي چشمانم نمايان شد.شرتشو از پاش درآورد و كس زيباش رو ديدم كه تازه تراشيده بودش و كاملا سفيدنمايان بود.و با زبانم به كسش حمله كردم صداي جيغ هاي كوتاهش كه از روي خوشي بود گوشمو نوازش مي داد.وقتي به طرف چوچولش مي رفتم اونو ميليسيدم به خودش تحركي مي داد جيغ كوتاهي ميزد.ديدگه بايد كيرمو آماده مي كردم بهش گفتم بلند شو و از پشت بخواب و كونتو بده بالامنم كاندوم كه ار قبل اماده كرده بودمو كشيدم رو كيرم تا كيرمو گذاشتم رو كسش اونوبا دست زد كنار گفت نه بكون تو كنم و پرده دارم منم بي معطلي كيرمو يواش يواش كردم تو كونش كه نسباتا تنگ بود و خيلي داغ بود و شروع كردم به تلمبه زدن و بالا و پائين رفتن روي كون رعنا جوري كه تخت با حركات من تكون مي خورد.ديگه احساس كردم آبم داره مي اد كه كه كيرمو كشيدم بيرون و كاندومو سريع از رويش خارج كردم و ابمو با فشار بروي كون سفيدش پاشيدم .اون روز خيلي براي خوب بود چون مي گفت كه خيلي حال كرده و خوشحاله و اميدوارهبازم بتونيم با هم حال كنيم .
*******************
در مقدمه هر آميزشي جهت آماده کردن زن مي توان از نقاط تحريک پذيري زن استفاده نمود و در صورتي که در شب زفاف نيز چنين استفاده اي شود استحکام مودت بيشتري حاصل مي شود از لحاظ رواني ملاعبه اي که در فاصله قصد و اجرا اعمال مي گردد رضايت بخش و آرامش دهنده بوده وعمل دخول هرگز نمي تواند نام تجاوز را به خود بگيرد و درک لذت جنسي را با تني محو در آرامش که فقط جاي لذت را باقي گذارده بهمراه خواهد ساخت . از نظر جسمي نيز مرد نعوظي پيدا کرده که ناشي از پرخون شدن نسج و اسفنجي سراسر آلت اوست و زن نيز پر خوني شعريه هاي سراسر دستگاه تناسلي را دارد مرد بدون دخالت ملاعبه و معاشقه دخولي انجام داده و انزالي صورت گرفته و در پي آن همه پرخوني ها مرد فرو کش کرده است ولي زن هيچ نفهميده و اين شعريه اي پر خون لگن و نعوظ زن برگشت نکرده و زن را به درد کمر بي ارزش اما پر دردي مبتلا مي کند نقاط تحريک پذيري • سلول هاي واقع در هاله پستان : ملامسه و مالش پستان ها که هر چه به نوک آن نزديکتر شود حساسيت بيشتر است البته بهتر است همه پستان و بعد قسمتي و بعد کمتر و بالاخره نوک آن را دريافت و مکيدن و ليسيدن پستانها که بسيار لذت بخش است • کليتوريس: در زن حکم آلت مرد را دارد و حتي ملامسه مختصرآن تحريک شديدي به زن مي دهد آلت مرد نيز با ملامسه زن تحريک مي شود و هر چه به حشفه نزديکتر حساس تر است تا به حدي که سلول هاي نوک آلت حتي گرمي و سردي را حس نکرده و فقط براي لذت درک کردنند • سطح داخلي ران و لب هاي فرج نيز پاسخ مي دهد و چنانچه انگشت را بر وتر هاي عضلاني که از هر دو طرف به استخوان مي چسبند گذاشته و همانند به لرزه در آوردن تار هاي سيم عمل شود بهتر جواب مي دهد ملامسه مي تواند با دست ، دهان ، سر ، آلت و حتي لاشه پاصورت گيرد چه بسا ماليدن کف پا به پشت پاي زن يا ماليدن پشت پا به کف پاي زن بهترين تحريک باشد و يا زني پيدا شود که با مالش سطح داخلي بازوهايش به سرعت به اوج لذت جنسي برسد • بوسه قديمي ترين نقطه شناخته شده براي تحريک است که شامل بوسيدن لب ها ، صورت ، لاله گوش ، گردن و يا هر قسمتي از بدن زن باشد که پيدا کردن نقطه هاي حساس تر مدتي طول مي کشد و به نسبت بلوغ و فهم جنسي مرد و زن نقاط مربوطه شناخته مي شود • مکيدن زبان زن يا مکيدن زبان مرد توسط زن براي هر دو طرف تحريک کننده است • عطر و بوي خوش : به محض آن که مرد با زن تماس پيدا کرد سوراخ هاي بيني او باز مي شود و در مراکز هيجاني سمپاتيکي وي فعال شده ترشح اورناليز شروع و در نتيجه فشار خون بالا رفته و بالاخره ترشحات دستگاه تناسلي شروع مي شود . زن و مرد هر دو بوهاي مخصوص خود را دارند که از لحاظ کيفي اثر عميق بر يکديگر دارند مثلا زن بوي دستان مرد را دوست دارد و دوست دارد همسرش به نام نوازش دستي به گونه ها و صورتش بکشد که بوي دستان او را حس کند . آنچه که در هر دو حنس محرک است بوي مناطق جنسي زن و پوست بيضه هاي مرد است گرچه بوي طبيعي بدن زن و مرد براي يکديگر فوق العاده است اما استفاده از عطر ي که خوشايند همسر باشد نيز توصيه مي شود نکته مهم در اين مورد رعايت بهداشت و زدودن موهاي زائد و برطرف کردن هر گونه عفونت و بوي بد است که براي هر دو طرف مخصوصا زن لازم و ضروري است • گفتار هاي عاشقانه : تحريک فقط به نوع فيزيکي محدود نمي شود و نوع رواني نيز دارد که بايد به صورت همزمان استفاده شود صحبت هاي عاشقانه که هنگام رسيدن دو دلداده به هم بينشان رد و بدل مي شود بسيار پر اهميت است نکته آخر اين که مرد با فکر و يا در نظر آوردن نقاط شهوت انگيز و يا عوامل رواني نعوظ به او دست داده و اغلب در اين حالت تحريک شده به حساب مي آيد آنچه بر زن لازم است تحريک موضعي نيست بلکه تحريک موقعي است و آن زماني است که مرد در حاليکه دخول انجام مي دهد زود نعوظ وي پايان مي يابد و دخالت زن با تحريک مرد در حالي که عضلات مهبل را بر روي آلت مرد فشار داده رانها را بهم نزديک مي کند و امکانا با دست ماليدن به پشت مرد در امتداد ستون فقرات وي ، نعوظ مرد برگشته و مرد را راضي مي سازد
**********************
ماجراي من و زن همسايه بغلي

درست سه شنبه هفته قبل بود که به عادت هميشه مثل زماني که ميرفتم دانشکده حدود ساعت هشت صبح بيدار شدم آخه ميدونيد تازه درسم تموم شده وهنوز گرفتار کاراي تصفيه حساب با دانشگاهم اينه که فعلأ بيکارم و به تلافي اين سالها تو خونه استراحت ميکنم ، مشغول تهيه سوروسات صبحونه بودم که زنگ در به صدا در اومد. کي ميتونه باشه اونم اين موقع صبح ؟ در روکه باز کردم ديدم شيلا خانوم زن همسايه بغليمونه از ديدن شيلا خانوم اونم جلو در خونمون حسابي تعجب کرده بودم بعد از سلام و احوالپرسي وتعارفات معمول شيلا خانوم شتابزده وبا همون ناز و اداي هميشگي که باعث راست شدن کير وقت نشناس من شد گفت : اومده بودم سر کوچه آرمين روسوار سرويس مدرسش کنم داشتم برميگشتم خونه گفتم بيام يه خواهشي ازت بکنم داشتم مي گفتم اختيار داريد شيلا خانوم که شيلا وسط حرفم پريد و گفت : هوشنگ ديروز يه رخت آويز ديواري خريده گفتم نصبش کنم عصر که هوشنگ ميآد خونه سورپرايز بشه منم الآن تو خونه تک وتنهام محمد جون مياي برام درستش کني ، من که تو اين مدت مثل هميشه محو پستوناي درشت و آ ويزون شيلا خانوم بودم يکدفعه به خودم آمدم از خدا خواسته و ذوق زده گفتم حتمأ شيلا خانوم شما تشريف ببريد من تا چند دقيقه ديگه ميام. بذاريد تو اين فرصت براتون از شيلا خانوم بگم .شيلا زن آقا هوشنگ يه زن حدودأ سي ونه تا چهل سالست و آنقدر شهوت انگيز که من اونو به يه دختر هيجده ساله و رسيده و دست نخورده ترجيح مي دم تو اين سالها که آقا هوشنگ و شيلا به اين محل اومدند هميشه تو نخ پستوناي بزرگ و آويزون شيلا خانوم بودم . هر وقت از جلو خونمون رد مي شد يا وقتي بيرون ميديدمش خلاصه از هر فرصتي براي ديد زدن اين زن خوشگل با اون پستوناي اسمي استفاده مي کردم من که به ديدن پستوناي شيلا از روي لباس هم قانع بودم هر بار شيلا رو مي ديدم با روياي پستوناي سفيد و بزرگش يه دست حسابي جق مي زدم با عجله لباس پوشيدم از فکر اينکه تا چند دقيقه ديگه ميتونم شيلا خانوم رو سير ببينم و پستوناي لختش رو مجسم کنم کيرم راست کرده بود ، خوشحال از موقعيت پيش آمده راه افتادم و رفتم در خونه آقا هوشنگ ، زنگ که زدم شيلا از پشت اف اف گفت : بيا تو محمد جون . وارد اتاق پذيرايي که شدم شيلا اومد به استقبالم بر خلاف مواقعي که تو خيابون ميديدمش دستشو آورد جلو ودست داد ،وقتي دست شيلا رو تو دستم گرفتم دلم مي خواست اونو ول نکنم بي شرف خيلي خوشگل شده بود موهاش رو باز کرده بود و روي شونه هاش ريخته بود يه پيرهن سفيدتنش بود شيلا که چشم آقا هوشنگ رو دور ديده بود دکمه هاش رو تا نيمه باز گذاشته بود محو پستوناش شدم ، کرست نبسته بود، دوتاپستون آويزون که به سختي توي پيرهن جا شده بودند با هر حرکت شيلا به شدت تکون ميخوردند نوک پستوناش از زير لباس بيرون زده بود طوري که آدم فکر ميکرد هر لحظه ممکنه پيرهنشوسوراخ کنند،چاک پستوناش کاملأ بيرون بود يه دامن کوتاه وقرمز هم تنش بود که کون بزرگ وخوش تراش شيلا روبزرگتر و هوس انگيزتر جلوه ميداد خط کونش از روي دامن کاملأ مشخص بود، من که با ديدن شيلا خانوم توي خيابون به جق زدن مي افتادم با ديدنش توي اين وضعيت داشت حالم خراب ميشد. شيلا که من ناشيانه دستش رو تو دستم نگه داشته بودم دستمو کشيد و به سمت اتاق خواب برد انگار ميخواست رخت آويز رو به ديوار اونجا بزنه، به من گفت: محمد جون من رخت آويزو رو ديوار نگه ميدارم تا تو جاهايي رو که بايد سوراخ کني و اونو به ديوار پيچ کني، دست به کار شدم و دريل به دست درست پشت سر شيلا که رخت آويز رو در جاي مناسبي روي ديوار نگه داشته بود ايستادم در حين کار ناخودآگاه با کون شيلا تماس پيدا ميکردم اما سريع خودمو عقب ميکشيدم پيش خودم ميگفتم الآنه که عصباني بشه و منو از خونش بندازه بيرون اما انگار شانس به من رو آورده بود چراکه شيلا خانوم که انگار از بي استعدادي من کلافه شده بود (اينو بعدأ خودش به من گفت) کونشو بتدريج عقب آورد تا به من بچسبه، کيرم به شدت راست شده بود من که جراتم آزادتر شده بود خودمو بهش چسبوندم و فشار دادم طوري که شيلا واضحأ به جلو رونده شد شيلا که مشخص بود خودشم يه چيزيش ميشه کونشو رو کيرم جابجا ميکرد و ميماليد من که حسابي حالم دگرگون شده بود در اين موقع کاري کردم که هيچ موقع فکرشو هم نميکردم وبا دست ديگم زيپ شلوارم رو پايين کشيدم و کيرم رو که از فرط تورم داشت ميترکيد بيرون آوردم و شيلا بيخبر از اين کماکان کونشو به کير لخت من ميماليد هيچکدوم به روي هم نمي آورديم که داريم چه کار ميکنيم هر دو حسابي حشري شده بوديم ، شيلا خانوم درحاليکه کونشو به من فشار ميداد و صداش واضحأ ميلرزيد به من ميگفت محمد جون اصلأ عجله نکنيها من تا هر وقت بگي اين چوب رختي رو نگهميدارم حالا ديگه شيلا کاملأ به ديوار چسبيده بود و کونشو روي کيرم به چپ و راست ميبرد ومن که کيرم روي پارچه زبر و قرمز دامنش ماليده ميشد هر لحظه حشري تر ميشدم و کيرم رو بيشتر به کون شيلا فشار ميدادم ، يک دفعه اتفاقي که نبايست بيافته افتاد آب کيرم شروغ کرد به اومدن ودر همين حين که بيرون ميپاشيد، ماليده ميشد پشت دامن شيلا، شيلا هم بي خبر همون طور خودشو فشار ميداد به من بعد از چند لحظه شيلا براي اولين بار تو اين 10-12 دقيقه روشو عقب برگردوند چهرش برافروخته بود ناگهان رخت آويز رو که تو تمام اين مدت نگه داشته بود و حالا ديگه دو سه تااز پيچ هاش رو هم بسته بودم رها کرد و به سمت من برگشت . تازه متوجه شدم پستوناي آويزون وبزرگ شيلا که عمري تنها آرزوي ديدن اونا رو حتي از روي لباس داشتم کاملأ بيرون افتادن شيلا که نگاهش به کير بيرون افتاده و خيس من افتاده بود چشماش گردتر از قبل شد و فهميد که منم تو اين مدت بيکار نبودم حالت عجيبي داشتم خجالت توام بااضطراب، خجالت بخاطر کير بيرون افتاده ام و اينکه تا بحال با اون وضعيت جلو هيچکس واينستاده بودم و حالا شيلا خانوم که تا ديروز فقط تو خيابون با هم سلام وعليک داشتيم کير لخت منو اونم بعد از اينکه آبم رو پشت دامنش ريختم ديده احساس بي آبرويي ميکردم، اضطرابم بخاطر اين بود که حالا با اين گندي که زدم چه اتفاقي ميخواد بيافته؟ اگه آقا هوشنگ بفهمه؟... بي آبرويي تو محل ،همه تو محل منو به سربزيري و خوبي مي شناختند،حالا با اين کثافتکاري پاک آبروم ميرفت .. شيلا بعد از چند لحظه دستي به پشت دامنش کشيد با تعجب ديدم دستشو که خيس از آب کيرمن بود به سمت دهانش برد وبا ولع شروع کرد به ليسيدن اون ، تو اين مدت خيره به من نگاه ميکرد وهيچ تلاشي درجهت پوشوندن پستوناش نميکرد منم مبهوت با کيربيرون افتاده که حالا با خيال راحت آويزون شده بود جلو شيلا ايستاده بودم ناگهان لبخند شهوت انگيزي روي لبان شيلا نقش بست .تا اومدم به خودم بجنبم شيلا سرمو فرو کرد ميون پستوناش ، به خودم که اومدم ديدم شيلامثل يه مادر مهربون پستونش و گذاشته تو دهنم و با دست ديگش کير ذوق زده منو هيمي مالونه و تو مشتش فشار ميده، تو عالم هپروت بودم که يهوشيلا يه گاز محکم از کيرمگرفت وشروع کرد با حرص و ولع به ساک زدن کيرراست کرده ي من، آنقدربرام دورازذهنبود که فکر مي کردم دارم خواب مي بينم اما نه بيدار بودم اينو از گرماي دهن شيلا که کيرموبي وقفه مي مکيد مي فهميدم، منم پستوناي شيلا رو گرفته بودم تو دستام و به ياد موقعي کهفقط آرزوي ديدن آنها رو داشتم تازه اونم از روي لباس ، پستوناي داغش رو با ولع مي مکيدموفشار ميدادم اين اولين باري بود که با يه زن سکس داشتم حقيقتش رو اگه بخوايد پيش ازاينبدن هيچ زني رولمس نکرده بودم سکس من محدود ميشد به ديدن فيلمهاي سوپرودست آخر جقزدن اما حالا کيرم جدي جدي تو دهن شيلا بود ، شيلا هم آنقدر محکم ميمکيد که فکر ميکردمتمام جونم داره از سوراخ کيرم بيرون ميزنه.شيلا که تااين لحظه ديوانه وارکير منو ساک ميزد ناگهان دست از کار کشيد وبه من گفت:محمد جون آماده باش که مي خوام خوشبختت کنم منو هل داد روي تختخواب و بعد سريع بهسمت ميز توالت رفت و کشوي ميز توالت رو باز کرد و لحظه اي بعد در حالي که يه قوطيوازلين ويه اسپري زايلوکايين دستش بود دو زانو اومد به طرف من .من که هنوزمات ومبهوت بودم وباورم نميشد اين اتفاق ها واقعيت داشته باشه لحظه اي بعدخودمو زير هيکل داغ و گوشتالود شيلا خانوم يافتم که کير منو توي کسش جاداده بود وبي محابا روي سر کيرم بالا وپايين ميپريد به شدت عرق کرده بودم وحرارتم بالا رفته بودانگار کيرم رو گذاشته بودم تو کوره آجرپزي .حالا ديگه مطمئن بودم کسي که دارهحرارت تنش منو مي سوزونه زن آقاهوشنگ خودمونه همين شيلا خانومي که از وقتياومدن اين محل من تو کف پستوناش بودم و تو خيالم بارها به يادش جق زده بودم ، هربار که شيلا خانومو تو کوچه ميديدم يا وقتي ازپشت پنجره اونو ديد ميزدم بي اختيار محوپستوناش ميشدم که انگار مي خواستند لباس تنگ شيلا خانومو پاره کنند و خودشون روآزاد کنند هميشه آرزو داشتم شيلا رو در حالي که لخته ببينم حالا دست سرنوشت کاريکرده بود که شيلا خانوم خودش منو برده بود تو حجله و بادست خودش کيرمو گذاشته بودتو کسش ! نه چک زديم نه چونه عروس ما رو برد تو خونه!!!من که تا اين لحظه از خودم هنري نشون نداده بودم وشيلا هر جور خواسته بود داشت بامن وکيرم حال ميکرد با خودم گفتم حالا که اين سفره پهنه و شيلا هم مثل آش کشکخالست بخورم پامه نخورمم پامه پس بذار از اين فرصت خوب استفاده کنم شايد ديگههيچ وقت همچين فرصتي پيش نياد.براي شروع در حالي شيلا داشت روي کيرم پايين ميومد دو تا پستوناش وگرفتم تو دستامو درحالي که اونارو فشار ميدادم و ميکشيدم محکم کيرمو فرو کردم تو کس شيلا ، شيلاکه تا اين لحظه خيلي آروم آآآهآآآآهآ ميکرد با صداي بلند واز ته دل آآه بلندي کشيد ولبخندشهوت انگيزي حاکي از رضايت روي لباش نمايون شد ديگه هيچي حاليم نبود تمام سعيمن براين بود که وقتي شيلا داره روي کيرم پايين ميآد هر با کيرم رو با فشار بيشتري وتاته توي کسش فرو کنم دستامو انداختم دور گردنش صورتشو به خودمنزديک کردم اونم درهمون حال که کيرم توي کسش بود چرخي زد و روي من دراز کشيدآه خداي من چقدر داغ بود چند لحظه توي چشاش خيره شدم به من گفت محمد من مالتوأم هميشه هر وقت تو اراده کني هنوز حرفش تمام نشده بود که لبام رو گذاشتم رويلباش غلتي زدم حالا شيلا رفته بود زير ومن روي شيلا خانوم ديوانه وار و با فشار کيرموتوي کسش جلو و عقب مي بردم هر چي سرعت من بيشترمي شد صداي شيلا هم بلند ترميشد :آآآه آآآه محکمتر بکنننن بکنننن آآآخ آآآه واااي پستوناي شيلا که توي هوابالا وپايين مي افتاد ند داشتند منو ديوونه ميکردن. شيلا رو بلندش کردم وواستوندم خم شد ودستاش رو گرفت لبه ميز توالت کيرمو مي مالوندم روي کونش بدون اينکه بهش بگمکيرمو ميزون کردم روي سوراخ کونش وبعد يکدفعه اونو فشار دادم روي سوراخ کونشصداي اعتراض شيلا بلند شد و گفت : نهههه نه از عقب نه ! اما من توجهي نکردم اولکيرم اصلأ تو نمي رفت معلوم بود آقا هوشنگ تا حالا کون شيلا رو فتح نکرده بوده بعد ازکمي بازي بازي کم کم راه باز شد ومن محکم وتا ته کيرمو فرو کردم تو کونش شيلافريادي از ته دل کشيد منم با تمام انرژي کيرمو ميکردم تو کونش و در مي آوردم وپستوناي آويزونشو تو دستام فشار مي دادم بيچاره آقاهوشنگ که تو اداره داشت سماقميمکيد اما در عوض من داشتم بزرگترين روز زندگيمو تجربه ميکردم از کون شيلا کهفارغ شدم ياد آرزوهام افتادم اين بود که شيلا رو خابوندم و کيرمو گذاشتم لاي پستوناشاونم پستوناش رو با دو دست به هم فشار ميداد درست مثل تو فيلمها کيرمو ميکردم لايپستوناش و در مي آوردم خلاصه داشتم عرش و سير مي کردم که يکهو آب کيرم شروعکرد به اومدن شيلا که انگار از مدتها قبل منتظر اين لحظه بود سريع کيرمو گرفت تويدهنش منم سخاوتمندانه تمام آبم رو ريختم توي دهن شيلا، شيلا که انگار قانع نشده بودتا 5-6 دقيقه کيرموساک مي زد و با تمام وجود ميمکيد نگاهم افتاد به پستوناي شيلا کهقطرات آب کيرم جلوه ويژه اي به اونا داده بود شيلا در حالي که پيروز مندانه و راضي ازاينکه منو تصاحب کرده بود ميخنديد باآب کير من پستوناشو مالش ميداد و با دستديگش کير منو فشار مي داد انگار خيال نداشت اونو ول کنه ، نگاهم به صورت شيلا افتادقطرات آب کيرم دور تا دور لباش خودنمايي ميکرد مقداري از اون هم ريخته بود گوشهچشم راستش که تا روي ابروش بالا رفته بود ، تو خواب هم نمي ديدم شيلا به اين سادگيمال من بشه شيلا هنوز هم مشغول مالوندن و ليسيدن کير من بود که يهودر همين حينصداي زنگ در بلند شد شيلا خانوم مثل کسي که تازه از خواب بيدار شده مثل برق گرفته هااز جا پريد وگفت : محمد جون زود باش لباساتو تنت کن فکر کنم اين پسرم باشه اما چرااينقدر امروز زود برگشته ؟سريع شلوارموکشيدم تو پام وپيرهنم را تنم کردم،هيچ وقت فکر نميکردم بتوانم آنقدر سريع لباس بپوشم کمي ترس برم داشته بود ، شيلا دامن قرمزش رو پاش کرد و و کت قرمز رنگش رو روي تن لخت پوشيد و در همين حين که به سمت درميرفت چند تااز دکمه هاش رو انداخت نفسم تو سينه حبس شده بود نشستم روي مبل وتکيه دادم سعي کردم خودم رو آروم نشون بدم هنوز گرماي تن شيلا رو تو وجودم حس ميکردم و برافروخته بودم، بالاخره شيلا دستگيره رو چرخوند و در را باز کرد، برخلاف حدس شيلا از آرمين پسر شيلا خانوم خبري نبود ، پشت در خانم جواني بود که تا اون موقع فقط او را به قيافهميشناختم، يکسالي ميشد که به کوچه ما آمده بودند ( اماحالا ديگه اون خانوم جوان از هر آشنايي با من آشناتر و نزديکتره و ما اين آشنايي گرم و داغ رو مديون شيلا هستيم )، بله پشت در مهشيد خانوم همسايه واحد بغلي شيلا خانوم بود که در حين صحبت با شيلا جستجوگرانه چشمش بداخل آپارتمان بود و من در حاليکه که روي مبل نشسته بودم متوجه سرک کشيدن هاي کنجکاوانه او بداخل آپارتمان شدم ، شيلا خانوم بدون توجه به عاقبت کارو طبق عادت به مهشيد تعارف کرد که بفرماييد داخل ومهشيد که کنجکاوي زنانه اش گل کرده بود از خدا خواسته پذيرفت شيلا تازه فهميده بود چه تعارف بي جا و خطرناکي کرده اما ديگه دير شده بود مهشيد خانوم اومده بود داخل و در را هم پشت سرش بسته بود. مهشيد پشت سر شيلا وارد پذيرايي شد ومن که تا آن روز سلام وعليک چنداني هم با او نداشتم واز طرفي مثل آدمهاي خطاکار هول کرده بودم سريع از جا بلند شدم و به او سلام کردم ، مهشيد با آنکه بار اولي بود که با او سلام ميکردم و پيش از آن هر وقت توي کوچه همديگر رو مي ديديم بدون توجه از کنار هم رد ميشديم خيلي به گرمي با من سلام و احوالپـرسي کرد و بعد هم روي کاناپه در کنار من نشست ، شيلا که واضحأاز ورود اين مهمان ناخوانده شاکي شده بود با کلا فگي روي مبل روبروي ما نشست، درهمين حين نگاهم به شيلا افتاد ، ناگهان متوجه شدم که گيـج خانوم ( باعرض معـذرت از شيلاي عزيزم ) يادش رفته پيش از باز کردن در صورتش را پاک کنه وقطرات آب کير در کنار بيني وروي ابروي شيلا ماسيده بود دلم هري ريخت پايين ، پيش خودم گفتم اي کاش مهشيد متوجه اونا نشه، در همين زمان مهشيد شروع به صحبت کرد وگفت : آره شيلاجون ازخريد برميگشتم جلو در آپارتمان شما که رسيدم شنيدم سروصدا ميآد حقيقتش نگرانت شدم اين بود که گفتم بيام يه حالي ازت بپرسم اما مثل اينکه مزاحم شدم ( البته بعد از اونکه با مهشيـد حسابي آشنا شدم پيش من اعتراف کرد که اون روز پشت در گوش واستاده بوده.) شيلا لبخنـدي از روي ناچـاري زد و گفت : نه مهشيـد جون راستـش هوشنگ يه رخت آويز خريده بود منم ديدم که دست تنهام از محمد جون خواهش کردم بياد وتو نصبش به من کمک کنه مهشيـد که بدبختانه يا شايد هم خوشبختانه متوجه قطرات ماسيده آب کير روي صورت و ابروي شيلا شده بود با لحن متـلک آميزي گفت : با اون همه سروصدا حتما هر دو خيلي هم خسته شديد ، بعد هم روي کاناپه بسمت من چـرخيد و گفت پس آقا محمد شما هستيد چـه حيف تو اين يکسال ما با هم آشنا نشديم اينطور که معـلومه شما آدم واردي هستيد واز عهده خيلي کارا برميايد ، من شروع به تعـارف کردم و گفتم : نه اين طورا هم نيست که مي گيد که مهشيـد ميون حرفم پريد و گفت : نه مشخصه ، از عهده اين کار با وجودي که سنگين بوده خيلي خوب بر اومديد سپس رو به شيلا کرد و با خنده شيريني گفت شيلا جون پسـر مردم رو تنها تنها قورت ميدي ، پس من چـي ؟ شيلا که دستپاچه شده بود با عجـله گفت : اي بابا مهشيد جون شوخيـت گرفته اين چه حرفيه ؟ مهشيـد هم بلافاصله در جواب گفت : شيلا جون بهتره خودتو تو آينه ببيني جاي نشونه گيري محمد جون هنوز روي صورتت مونده ، با اين حرف مهشيـد شيلا دستشو روي صورتش کشيد و تازه فهميد که چـه گندي زده . من که مثل آدماي رسوا خشکم زده بود با ضربه دست مهشيد که روي پـام ميزد به خودم اومدم ديدم مهشيد روي کاناپه خودشو کنار من رسونده طوري که ران نسبتا چاق مهشيد کاملا به پاي من چسبيده بود و حرارت دل چسب تن مهشيد را کاملا حس ميکردم در حاليکه صورتشو کاملا جلو آورده بود بطوري که حرارت نفس هاش به صورتم مي خورد با لحن عشوه گرانه اي که هر مردي رو از پـا در مي آورد به من گفت : محمد جون اگر منم ازت کمک بخوام به من کمک ميکني ؟ من هم گفتم معلومه مهشيد خانوم ، حتما. مهشيد گفت : حتي اگه هر روز ازت کمک بخوام ؟ من که حسابي حالم دگرگون شده بود بود حال خودم رو نفهميدم در يک لحظه دستمو پشت شونه هاي مهشيد انداختم اونو به خودم فشار دادم وگفتم :حتي اگه هر لحظه از من کمک بخواي حاضرم. تازه متوجه لبهاي غنچه پستـون هاي گرد و خوش فرم وهيکل زيباي مهشيد شده بودم ، محکم اونو تو بغلم فشار دادم ولبهام رو روي لبهاي داغ مهشيد گذاشتم لب هاش رو ميمکيدم اين کارو از شيلا ياد گرفته بودم مهشيد زبونش رو وارد دهان من کرده بود ومن اونو با زبونم لمس ميکردم يکدفعه مهشيد خودشو عقب کشيد وبه شيلا که ساکت ما دو تارونگاه ميکرد ودوباره داشت حشري ميشد گفت : شيلا جون بهتره تا آرمين نيامده يه حموم بکني منم محمد جونو ميبرم خونمون ببينم چند مرده حلاجه؟ بعد با همون سرو وضع به هم ريخته در حاليکه دکمه هاي مانتوش تا نيمه باز بود بلند شد ودر حاليکه دست منو مي کشيد به طرف در آپارتمان رفت ، شيلا که انگار کاراش با من نيمه تموم مونده بود در همين حين که همراه ما تا دم در مي اومد گفت :محمد جون فردا صبح يادت نره دير نکني باهات کار دارم.مهشيد بدون توجه به صحبت شيلا که هنوز ناتموم بود منو دنبال خودش ميکشيد در آپارتمان شيلا اينا رو پشت سرمون بستيم ، مهشيد دست منو ول کرد دست کرد تو جيبش و دسته کليدش رو در آورد در حاليکه دستش از فرط شهوت به شدت ميلرزيد کليد رو به در انداخت و در رو باز کرد با صداي لرزاني به من گفت : محمد جون بفرما تو. من تو فکر حرف شيلا بودم که گفته بود: " فردا صبح دير نکني" اين حرف رو پيش خودم تکرار ميکردم و خوشحال از اينکه فردا دوباره شيلا رو با تمام وجود تجربه مي کنم ،مهشيد دوباره وبلندتر تکرار کرد محمد جون برو تو ديگه و من که تازه متوجه حرفش شده بودم داخل شدم ، مهشيد هم پشت سرم وارد آپارتمان شد و در را پشت سرش بست.محو مهشيـد شده بودم که داشت کفشاش رواز پاش در مياورد نميدونم چرا تواين يکسال که همسايه ما شده بودند هيچ وقـت متوجه زن به اين خوشگلي توي کوچه مون نشده بودم ميدونيد شيلا همه حواس منو پرت خودش کرده بود ومن زيبايي وسکس رو فقط تو وجود شيلا مي ديدم و فقط با روياي پسـتوناي شيلاي خوشگلم جق ميزدم و خودم رو ارضا ميکردم بي خبر از اينکه اين روياها يه روز به واقعيت مي پيوندن ، اين بود که از وجود مهشيد عزيزم بيخبر بودم ، يه زن جوون حدودا سي ساله با قد متوسط بينهايت خوشگل با پستوناي گرد وبزرگ ( البته نه به بزرگي پستوناي شيلا ) که نوک هاي تيز دوتا پستوناش سيخکي به سمت جلو اومده طوري که فکر ميکني نوک تيز پستوناش هر لحظه ممکنه بره تو چـشم آدم ، شکم تو رفته که به يه باسن برجسته وکون خوش تراش ختم ميشه با يه جفت ران نسبتا چاق که توي شلوار استرچـي که مهشيد پوشيده بود آدمو به شدت حشري ميکردن. محواين جزئيات بودم که مهشيـد گفت :محمد جون حواست کجاست بفرما بشين انگار شيلا حسابي ازت کار کشيده ديگه جون برات نذاشته ناقلا همه رو تا ذره آخرش مکيده . روي مبل نشستم ومهشيد هم با عجله به سمت آشپزخونه رفت و لحظه اي بعد با يه ليوان نوشيدني برگشت اونو روي ميز جلوم گذاشت ، چـند لحظه توي چـشام نگاه نگاه کرد و گفت : عزيزم تا اين شربت بخوري و يه ذره جون بگيري منم برم لباسامو عوض کنم و بيام . مهشيد رفت تو اتاق خواب ومن تنها شدم هنوز تو فکر شيلا بودم مدام شيلا رو وقتي که سر کيرم بالا وپايين ميپـريد و پستوناي بزرگ وسفيدش تو هوا مثل پـاندول ساعت تاب تاب ميخوردن مجسم ميکردم حتي از فکرش هم داغ ميشدم و احساس لذت ميکردم (حتي الان هم که دارم براتون تعريف ميکنم لذتش سراسر وجودم رو ميلرزونه وکيرم حسابي راست شده و کم مونده آبم بپاشه رو اين صفحه کليد بدبخت ، حيف اگر الان آقا هوشنگ خونه نبود مي رفتم پيش شيلاي خوشگلم .) يه دستم ليوان شربت بود و با دست ديگم کيرم رو از روي شلوار مي مالوندم . تو اين فکرا بودم که مهشيد يهواز اتاق خواب اومد بيرون خدايا چـقدر اين زن خوشگل بود خوشگل تر از وقتي که اونو با مانتو تو خونه شيلا اينا بغل کرده بودم ، يه تاب ليمويي پوشيده بود که بخاطر بندهاي بلندش نصف بيشتر پستوناش پيدا بود ناقلا کرست نبسته بود و وقتي به سمت من مي اومد پستوناش تو هر قدم تکون تکون ميخوردن يه شرت هم پاش بود که جلوش توري گيپوري داشت و کس پشمالوش ازروش کاملا پيدا بود ، نفسم تو سينه حبس شده بود اين همه نعمت تو همسايگيمون بود و من تا حالا بي نصيب مونده بودم .خنده شهوت انگيزي کرد وگفت : محمد جون ازت کمک ميخوام کمکم ميکني ؟ حالا ديگه رسيده بود جلو من ، منم که به شدت حشري شده بودم وزبونم بند اومده بود فقط نگاش ميکردم، من روي مبل نشسته بودم ومهشـيد جلوي من دوزانو زد روي زمين دو تا پاي منو از هم باز کرد و بين پاهام قرار گرفت دو تا دستاش رو گذاشت روي کيرم که از زير شلوار قلنبه شده بود صورتشو رو به بالا به سمت من کرد وگفت : محمد من تشنمه آب ميخوام و در همين حين دکمه شلوار منو باز کرد وزيپ شلوارم رو کشيد پايين. خودمو يه ذره بالا آوردم ومهشيد شلوارمو از پام بيرون کشيد يه مقدار از روي شورت به کيرم ور رفت و اونو فشار داد بعد دستشو کرد توي شورت منو کيرمو کشيد بيرون وقتي دست مهشيد به کيرم خورد نزديک بود از هيجان سکته کنم،مهشيد کير منو گرفته بود تودستش اول يه خررده نگاه نگاش کرد ومردد بود ( بعدا به من گفت که تا اون موقع هيچوقـت شوهرش کيرشو تو دهن اون نميذاشته وبار ا ولش بوده که کير توي دهنش ميرفته ) به من نگاهي کرد و لبخند شهوت انگيزي زد بعد هم يه ماچ آبدار از سر کيرم کرد مهشيد نوک کيرمو بين دندوناي جلوش گرفته بود اولش چند تا گاز کوچيک به نوک کيرم زد بعد شوع کرد به ساک زدن کيرم بدجوري کيرمو ميمکيد وکلي ملـچ و مولوچ ميکرد منکه بي حال شده بودم سرمو تکيه داده بودم به پشتي مبل وچشام رو بسته بودم مهشيد هم که انگار توي دنيا کاري جز مکيدن کير من نداشت بي وقفه بدون توجه بمن لبهاش رو محکم روي کيرم فشار ميداد و اونو ميمکيد حالم دگرگون شده بود دستام رو کرده بودم ميون موهاي مهشيد و مهاش رو چنگ ميزدم ، آنقدر حشري شده بودم که با دست کله مهشيد رو گرفته بودم و اونو وقتي که کير منو توي دهنش فرو ميکرد با فشار بيشتري به سمت کيرم ميآوردم از اون گذشته خودمم کيرم رو با فشار توي دهنش هل ميدادم هر بار که کيرم تا ته ميرفت توي دهنش مهشيد اوق ميزد بعد از مدتي مهشيد که از مکيدن خسته شده بود با دست پستوناي گنده وسفيدش رو از توي لباس انداخت بيرون با ديدن پستوناش داشتم ديوونه ميشدم ، مهشيد پستوناي داغشو گذاشت دوطرف کيرم واونا رو به هم فشار داد کيرم مونده بود لاي پستوناي مهشيد بعد هم شروع کرد پستوناش رو روي کير م مالش دادن منم از فرصت استفاده کردم کيرمو با فشار ميکردم لاي پستوناش و در مياوردم ومهشيد هم با دو دست پستوناش رو به هم فشار ميداد حس ميکردم خوشبخت ترين مرد روي زمينم بعد از يکي دو دقيقه ديگه طاقت نياوردم و آبم شروع کرد به اومدن مهشيد که منتظر اين لحظه بود بلافاصله کيرمو گرفت به سمت دهنش تا بقيه اونو نوش جان کنه اما بدبختانه آب کيرم قطره قطره و آروم آروم از سوراخ ميزد بيرون ، مهشيد در حاليکه صداش ميلرزيد گفت : اين شيلاي بدجنس هر چي داشتي و نداشتي مکيده بعد هم کيرمو گرفت توي دهنش و باقيمونده آبي رو که روي کيرم ماليده بود ليسيد و دوباره کيرمو به اميد اينکه چيزي توش مونده باشه شروع کرد به مکيدن. مهشيد کير منو که بعد از اومدن آبم يه مقدار شل شده بود و مثل يه شلنگ لاستيکي لم لم ميخورد توي مشتش گرفته بود ، اونو با حرص فشار ميداد وصدا دار مي مکيد، مهشيد کير منو با ضرب ميکوبيد روي گونه هاش که حالا از حرارت و شهوت گل انداخته بودند بعد هم شروع کرد کيرمو ماليدن روي پستوناش و سر کيرمو فشار ميداد روي پستوناش ، در همين حين تو چـشماي من نگاه ميکرد لبخند ميزد ، بعد از چندلحظه مهشيد از جا بلند شد و يه وري روي پاي من نشست وقتي کون بزرگ و سفيدش روي ران من قرار گرفت تازه فهميدم يه زن مي تونه چـقدر داغ باشه. مسحور چشماي مهشيد شده بودم و توان حرف زدن نداشتم آروم و با حوصله پيرهنم رو از تنم درآورد وبعد خودشو انداخت توي بغل من ، پستوناي داغش به سينه من فشار داده ميشد ، مهشيد در حاليکه توي بغلم بود منو روي کاناپه خوابوند ، چند لحظه تو چشاي هم خيره شديم بعد من پستوناي مهشيد رو توي دستام گرفتم و اونا رو به سمت صورتم آوردم مهشيد که ديد اينطوريه خودشو روي هيکل من جابجا کرد طوري که پستوناش روي صورتم قرار گرفت اولش دو تا پستوناشو به هم فشار ميدادم واونا رو ليس ميزدم شور مزه بود ومزه عرق ميداد با اين حال به نظرم خوشمزه ترين چـيزي بود که تا اون لحظه خورده بودم لاي پستوناشو باز کردم خيس عرق بود و مقداري از آب کيرم لاي پستوناش ماليده بود ، سرمو کردم لاي پستوناي مهشيد وشروع کردم به ليسيدن، خيسي عرق وآب کير رفت توي دهنم، تازه فهميدم اين آب کير که به خورد شيلا و مهشيد داده بودم چـه مزه ايه ؟ ( تا حالا هيچ کدوم از شما دوستان آب کير خودتون رو مزه مزه کردين ؟ ) بعد از اينکه کلي پستوناي مهشيد رو ليسيدم در حاليکه اونا رو به هم فشار ميدادم چـند تا گازاز نوک پستوناي مهشيد گرفتم بعد شروع کردم به مکيدن پستوناش آاخ خ و اااوففف مهشيد راه افتاده بود وهمين منو هر لحظه حشري تر ميکرد و باعث ميشد پستوناي ناز و سفيدش رو محکم تر بمکم . بعد از جند دقيقه که با پستوناي مهشيد خوشگلم ور ميرفتم مهشيد بدون اينکه چيزي بگه بلند شد ودر حالي که پاهاش دو طرف من بود روي کاناپه ايستاد ، اولش فکر کردم کاري کردم که باعث ناراحتيش شده اما بعد ديدم که شروع کرد به ماليدن کسش از روي شورت ، جلوي شورتش توري گيپوري خوشگلي بود که کس پشمالوي مهشيد از زيرش کاملا پيدا بود ، مهشيد شورتشو کشيد پايين و از پاش دراورد ، نمي دونستم ميخواد چيکار بکنه بدون اينکه حرفي بزنه اومد و بالاي سرم قرار گرفت نميدونيد کس مهشيد با اون پشم هاي بلند و فر خورده چـقدر آدمو حشري ميکرد ، معلوم بود چند وقتيه که پشماي کسش رو نزده ( بر خلاف کس شيلاي عزيزم که مشخص بود تازه کسشو تيغ انداخته و پشمهاش تيز تيز در اومده بود .) درکمال ناباوري ديدم مهشيد داره روي سرم ميشينه ، مهشيد سر دو زانو روي کله من قرار گرفته بود و کس پشمالوش رو مي ماليد روي صورتم ، تا اون زمان تصور نميکردم که کس يه زن رو بخورم هميشه وقتي تو فيلمها ميديدم يه مرد کس وکون زن رو ميخوره چـندشم ميشد اما حالا کس مهشيد با اون پشماي فر خورده مدام روي صورتم ماليده ميشد ، لاي پاش بوي عرق بخصوصي ميداد که با عطر خوشبويي که مهشيد زده بود مخلوط شده بود ناگهان از فرط شهوت دو تا دستام رو گذاشتم روي ران هاي مهشيد و اونو در حاليکه کس پشمالوش روي دهنم بود پايينتر کشيدم جوري که مهشيد تقريبا روي سر من نشسته بود ، شروع کردم به ليسيدن کسش، پشم هاي کسش رو بين لبهام ميگرفتم وميکشيدم براي اولين بار تو زندگيم لبهام رو گذاشتم رو کس يه زن اولش شروع کردم به ليسيدن لبه هاي کسش وچـوچـولش رو گاز زدم نفس هاي صدادار و آآآآه ه ه و اااوووف ف ف هاي مهشيد فضاي اتاق رو پر کرده بود ترشحات کس مهشيد بخاطر حشري شدنش زياد شده بود و کسش کاملا خيس و مرطوب بود، زبونم رو ميکردم توي کسش و در ميآوردم با اينکارم مهشيد حشري تر ميشد و صداي آآآه وااووووهش بلند تر ميشد در همين حين که هردو حسابي مشغول بوديم صداي زنگ گوشي موبايلم که توي جيب شلوارم روي زمين افتاده بود بلند شد هر کس بود آدم وقت نشناسي بود ( هرچند که نميدونسته دستمون حسابي بنده ) مهشيد در حالي که روي سر من نشسته بود به من نگاه نگاه کرد که اگه ميخوام جواب بدم از رو سر من بلند شه ، ناقلا دلش نمي خواست کسش از لب هاي من جداشه با دست بهش اشاره کردم ولش کن بابا وبه ليسيدن کس مهشيد ادامه دادم زنگ تلفن بعد از کلي زنگ زدن قطع شد و من نفس راحتي کشيدم اما چشمتون روز بد نبينه بعد از چند لحظه دوباره موبايلم شروع به زنگ زدن کرد ( يادتون باشه اينجور موقع ها گوشيتون رو خاموش کنيد !!! ) هر دو مون کلافه شده بوديم بالاخره مهشيد بدون اينکه من چـيزي بگم از کاناپه پريد پايين ، گوشيمو از جيب شلوارم که رو زمين افتاده بود در آورد و به من داد من بلند شدم و روي کاناپه نشستم مهشيد آتيش پاره هم با اون کون گنده و سفيدش اومد نشست روي پام ، نگاه تو صفحه موبايل کردم و ديدم از خونه ست . اون طرف خط مامان بود تا صداش رو شنيدم ناغافل نگاه به ساعت ديواري کردم ديدم ساعت دوونيم بعد از ظهره ،مامان که تازه از سر کار اومده بود با عصبانيت گفت :هـيچ معلوم هست تو کجايي ؟ به تلفن هم که جواب نميدي ؟ بعد از احوالپرسي گفتم :آره کاري پيش اومده بود اومدم دانشکده ديگه دارم بر ميگردم و.... خلاصه قضيه رو ماست مالي کردم . چند دقيقه ديگه در حالي که مهشيد تو بغلم بودبا پستوناي سفيدش که خيس عرق بود ور رفتم ، بوسه اي از لب هاي داغ و غنچـه مهشيد گرفتم وگفتم مهشيد جون ديگه بايد برم. مهشيد اعتراض کنان گفت تازه اصل کارمون مونده نبايد الان بري بايد پيشم بموني ،خودممي برمت حموم خلاصه در حالي که از پستوناي نازش دل نمي کندم و اونا رو تو دستم گرفته بودم بهش قول دادم که دوباره ميرم پيشش . مهشيد با دلخوري لباسام رو برام آورد و بعد از اينکه اونا رو تنم کردم مثل يه مادر مهربون موهام رو مرتب کرد وبعد منو تو بغلش گرفت وبه خودش فشار داد با لحن شهوت انگيزي گفت : محمد جون فردا از صبح منتظرتم ، واي به حالت اگه دير بياي ، بعد با لحن جدي تري گفت : ميدوني محمد جون شوهرم فرامرز بخاطر کارش هيچ موقع تهران نيست وآخراي ماه يه دو سه روزي برميگرده تهران تا همديگه رو ببينيم ، خلاصه اينجا خونه خودته منم که هميشه در اختيار توام قول بده منو تنها نذاري اي کاش ميشد شبها هم بياي اينجا ؟مهشيد رو به خودم فشار دادم وبهش گفتم هيچ موقع تنهات نمي ذارم . مهشيد منو بدرقه کرد و ازدر آپارتمانش اومدم بيرون . باورم نميشد با کسي که تا ديروز نمي شناختمش يه روزه اينقدر با هم صميمي بشيم. بااحتياط وترس ولرز از درساختمون اومدم بيرون ، همش ميترسيدم يکي منو ببينه . خلاصه اونروز بالاخره برگشتم خونه، با کلي تجربيات جديد . همش توفکر شيلاي خوشگلم ومهشيد عزيزم بودم پيش خودم ميگفتم نکنه همه اينا مثل يه خواب بوده و ديگه تکرار نشه اما حرارت وگرماي شيلا و مهشيد که هنوز توي وجودم اونو بخوبي احساس ميکردم به من ميگفت که اين تازه شروع کاره .فرستنده: عاشق پستون محمد باقرنژاد
***********************
سلام من محمد هستم و 20 سالمه. تنها بچه خانواده هستم. يه مامان خوشگلم دارم که 41 سالشه و يه خاله که 3 سال از مامانم کوچيکتره. اسمش ميتراس و بچه دارهم نمي شه. خاله ميترا همه کاراشو با مامانم انجام ميداد از خريد گرفته تا .... خاله ميترا و مامانم خيلي با هم راحتن. مثلا بعضي وقتا مي شنيدم که از سکس با هم صحبت ميکنن که ديشب چه جوري سکس کردن يا دوست دارن چه جوري سکس کنن و ازاين حرفا...... اينم بگم که خاله ميترا هيکل سکسي داره بدن جا افتاده سينه هاي گوشتي (سايز85) کون قلمبه و پاهاي تپل. خلاصه هر چيزي که براي حشري کردن يه مرد لازمه. ماجرايي رو که ميخوام براتون تعريف کنم برميگرده به 2 سال پيش وهمش ازاونجايي شروع شد که من بعضي وقتا با مامانم ميرفتم حموم. يعني ازبچگي اين جوري بوده و برام عادي بود. ولي مامان هنوزم فکر ميکرد من همون محمد کوچولوم و جلوم لخت لخت ميشد. راستش تو بچگي اصلا از اين کار خوشم نميومد ولي بزرگتر که شده بودم خوشمم اومده بود. من با مامان خيلي راحت شده بودم. هرسوالي که برام پيش ميومد مي پرسيدم. اونم جواب مي داد. مثلا برام گفته بود که چه جوري به دنيا اومده بودم. يه بار بهش گفتم مامان چرا اينقدر سينه هات بزرگه ؟ آخه واقعا بزرگ بود. تو فاميل تک بود، تو بزرگي وسکسي بودن. اينو از نگاه هاي بچه هاي فاميل تا مرداي فاميل ميشد فهميد. { سايز 95 } خنديد وگفت بزرگتر که شدي مي فهمي. وقتي زياد گير دادم گفت: اينا دلخوشي باباته. فهميدم که بابامم عاشقه سينه هاي مامانمه و فهميدم چرا بعضي وقتا موقع خواب مامان به بابا مي گفت شير نمي خواي؟ هميشه به بهونه ي شستن تن و بدن مامان ميتونستم به سينه هاش وکل بدنش دست بزنم وهميشه وقتي دست به کونش ميزدم خودشو مي داد عقب. فکرکنم از کون خيلي تحريک ميشد. مامانم هيچي نمي گفت ولي وقتي زياده روي مي کردم ميگفت ديگه داري شيطوني مي کنيا! چون دودولم گنده ميشد واونم مي فهميد ولي اينا باعث نمي شد که ديگه با مامان نيام حموم. مي گفت: عيبي نداره عادي ميشه. تو اين سن همه همين جورين ( نديد بديد ) بهم چيزي نمي گفت فقط مي خنديد. يه باربهش گفتم چرا ميخندي ؟ گفت آخه با اين سنت چيزي از بابات کم نداري. نمي دونم همسن بابات بشي چي از آب در مي ياي. خدا به داد زنت برسه. بعد منو محکم تو بغلش گرفت. طوري که کيرم رفت لاي پاش وسينه هاشو فشار ميداد تو صورتم وهمش قربون صدقم ميرفت. اولين باري هم که آبم اومد جلوي مامانم بود. آخه هميشه مامانم موهاي کيرمو برام ميزد و منم براي مامانم اين کارو ميکردم. يعني موهاي کسشو براش ميزدم مامانم خودش اين جوري مي خواست. از اين کار لذت مي برد. پاهاشو باز مي کرد منم با يه دست کسشو صابوني مي کردم و با اون دستم براش مي زدم . مي فهميدم که از اين کار من لذت مي بره ولي به روش نمياورد که من پر رو نشم. منم از قصد همش دست چپمو مي ماليدم رو کسش اونم چشماشو مي بست و حال مي کرد. يه بارکه داشت موهاي کيرمو ميزد دستش رو حسابي صابوني کرد. کيرمو گرفت وشروع کرد به زدن. ولي اينقدر کيرمو اينور اونور کرد تا آبم ريخت تو دستش. من نمي دونستم چي شده. از مامان پرسيدم. اونم گفت هيچي عزيزم ديگه مرد شدي. بعد کيرمو( آخه ديگه مرد شده بودم ) گرفت و بوسيد. بعد از اون روز رومون بيشتر به هم باز شد چون ديگه همش باهام شوخي مي کرد و با کيرم ور ميرفت يا کونشو ميماليد به کيرم. جوري که مثلا اتفاقي بوده. وقتيم که خيلي حشري مي شدم ميگفت راحت باش. اگه مي خواي جق بزن. مي گفت کسمو نگاه کن جق بزن. خودتو خالي کن. ولي من چون عاشق سينه هاش بودم هميشه يه دستم روي سينه هاش بود و جق مي زدم. يه دفه ازش خاستم که اون برام جق بزنه. با التماس قبول کرد. کنارم رو زانو نشست طوري که سرش سمت کيرم بود وکونش طرف من. شروع کرد برام جق زدن. خيلي آروم و حرفه اي اين کارو ميکرد. منم با کونش بازي ميکردم تا آبم اومد. بهترين جق عمرم بود. ولي نمي دونم چرا ازم نمي خواست که باهاش سکس کنم. منم که روم نمي شد. فکر کنم همه اين چيزا رو براي خاله ميترا هم تعريف کرده بود و گفته بود که چه کير مردونه دارم. چون متوجه شده بودم که خالم يه جور ديگه نگاهم مي کنه و حتي رفتارشم با من عوض شده بود. ديگه خودشو انقد جلوي من جمع وجور نمي کرد. برعکس راحت ترم شده بود. مثلا باهم شوخي ميکرديم جلوم خم ميشد تا سينه هاش معلوم بشه يا مي نشست روي پام و... يه روز خاله ميترا و مامان رفته بودن خريد. منم تازه از فوتبال اومده بودم و ولو شده بودم رو کاناپه. حولمو برداشتم برم حموم که مامان وخاله اومدن. من گفتم: ميرم يه دوش بگيرم. مامانمم گفت: منم خيلي عرق کردم بايد يه دوش بگيرم. برو منم ميام. گفتم: باشه. خواستم برم که خاله ميترا گفت: منم ميام ! من خيلي جا خوردم. مامانمم گفت لازم نکرده. تو صبر مي کني بعد از ما ميري. خاله هم راضي شد. منم رفتم ولي تو دلم همش به مامان بد و بيراه مي گفتم که جلوي خاله ميترا رو گرفت. رفتم تو حموم. زير دوش بودم که يه دفعه مامان اومد تو. مثل هميشه لخت لخت. همين جوري که داشت ميومد جلو سينه هاش تکون مي خورد. منم که مثل هميشه فوري شق کردم. مامان خندش گرفت. گفت: حالا صبر کن برسم بعد. اومد زير دوش کنار من. منم بغلش کردم وبوسيدمش. با لحني بيحال گفت: برو اونور توام. دارم از گرما مي ميرم. نچسب به من. منو ميگي! کلي ضدحال خورده بودم. کيرم داشت ديگه مي خوابيد که يه دفعه ديدم خاله ميترا با شورت و کرست مشکي که سفيدي بدنشو جذابتر مي کرد اومد تو. فکر کنم مامان از بس هول بود در رو کامل نبسته بود. من که تا حالا خالمو اونجوري نديده بودم کلي کف کردم و دوباره کيرم مثل سنگ شد. مامانم ديگه صداش دراومد: مگه نگفتم صبر کن بعد ما ؟ چرا اومدي ؟ خاله ميترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم مي مردم. ولي معلوم بود که داره دروغ ميگه چون همش نگاهش به کير من بود. منم که يادم رفته بود لخت لخت با کير شق شده جلو خالم وايسادم. فقط داشتم خالمو با شورت و کرست ديد ميزدم. خلاصه خاله ميترا هم خودشو جا کرد. مامانم ديگه چيزي نگفت. خاله ميترا تا اومد کنار من بهم گفت: اين چيه ديگه شيطون ؟ داشتين چي کار مي کردين ؟ مامان گفت: خفه شو ميترا ! اين عادتشه. هميشه همين جوريه تو حموم. خاله ميتراهم خنديد و گفت: چه عادت خوبي. خوش به حالت. مامانمم خندش گرفت ولي من ققط تو نخ سينه ها و خط کس خاله بودم. خاله همش به بهونه هاي الکي خودشو مي ماليد به من و به کيرم دست ميزد. منم اولش خجالت مي کشيدم ولي خوشم ميومد. مامان گفت: ميترا بچه ي منو اذيت نکن.خاله هم گفت: کاريش ندارم که توام. من که ديگه داشتم ميمردم از شق درد. وقتي خالم ديد دارم بد جوري نگاش ميکنم به شوخي گفت: مي خواي اينارم در بيارم راحت باشي ؟ منم با پررويي گفتم: اگه اين کارو بکني که خيلي خوب ميشه. اونم ازخدا خواسته پشتشو کرد به من گفت: بازش کن. گفتم: چيو؟ خالم گفت بند کرستو ديگه. مگه نمي خواي ببيني؟ واي من عاشق اين کار بودم. هر وقت تو فيلم سوپر اين صحنه رو ميديدم 100 ميزدم عقب و دوباره مي ديدم. بعد خالم برگشت و گفت: بيا ببين چطوره. منم گفتم: عالي. ولي چون مي خواستم نشون بدم که چقد مامانمو دوست دارم گفتم: هرچي که باشه به مامانم که نمي رسه. با اين حرفم خالم شاکي شد ولي مامانم کلي حال کرد. منو بغل کرد و سينه هاشو فشار داد تو صورتم. مي دونست من عاشق اين حرکتم وهمش قربون صدقم ميرفت. خاله ميترا که ديد اينجوريه خواست برگه برنده رو کنه. ديدم خم شد و شورتشو در آورد. واي ديگه نمي شد رو اين کون حرف زد. واقعا حرف نداشت. بعدشم همش خودشو از پشت مي ماليد به من. منم ديگه نتونستم تحمل کنم و از پشت چسبوندم بهش و سينه هاشو گرفتم. خاله ميترا هم يه آه کشيد. معلوم بود اونم خيلي حشريه. همش کونشو مي داد طرف من.... منم که ديگه پر رو شده بودم وحشري. اصلا يادم نبود مامانم داره منو نگاه مي کنه. آخه صداش در نميومد. بعد خالم خوابيد کف حموم و گفت بيا بخواب رو من. منم يه نگاه به مامانم کردم. ( يعني اجازه ) اونم با لبخند گفت برو پسرم. اينم خالته. غريبه که نيست. عيبي نداره. منم رفتم. خالم ازم خواست که سينه هاشو بخورم. منم مثل قحطي زده ها مي خوردم تا اونجا که مي تونستم سينه هاشو ميکردم تو دهنم. خالم داشت آخ و اوخ مي کرد و همش ميگفت بخور... فشارش بده.... نوکشو گاز بگير... بعد کيرمو با دستش گذاشت دم کسش و گفت بکن تو. ولي لازم به گفتن اون نبود. چون قبل از اين که حرفش تموم بشه من کيرمو تا جايي که مي تونستم کردم تو. واي چه کسي ! اولين بار بود مزه ي کس کردن رو مي چشيدم. هيچي نمي فهميدم. فقط وحشيانه تلمبه ميزدم. خالمم مي گفت محکم تر... تندتر... بکن بکن.مني که هميشه تا دستم به کيرم مي خورد مي خواست آبم بياد نمي دونم چي شده بود اصلا انگار نه انگار. انقدر محکم تلمبه ميزدم که خالم گفت: بلند شو کمرم درد گرفت. وقتي بلند شدم ديدم مامانم داره با خودش ور ميره و سرو صداش حمومو برداشته. خاله ميترا بلند شد و دستاشو گذاشت رو ديوار و خم شد گفت: زود باش ديگه شروع کن مردم. از اينکه يه زن 38 ساله داشت به من 18 ساله کس نديده التماس ميکرد حال ميکردم. بعد دوباره کيرمو با يه تف جانانه کردم تو کسش. حالا ديگه من سرپا بودم و راحت تر مي تونستم تلمبه بزنم. خالم همچنان جيغ ميزد که انگار داره پاره ميشه. هم من تلمبه مي زدم هم اون خودشو به طرف من هول مي داد. بعد دستاي مامانم رو روي پشتم حس کردم. فکر کنم اون ديگه ارضا شده بود و اومده بود پيش ما. تو همين حال و هوا بودم که احساس کردم که يه چيزي مثل سيل مي خواد از کيرم بزنه بيرون. ديگه فرصت نشد به خالم بگم. يه آه بلند کشيدم و تمام آبمو ريختم تو کس خاله ميترا. اونم بدترازمن صداش دراومد. انگارداشت ازلذت مي مرد. داد ميزد: واي سوختم... چقد داغه... آتيشم زدي... بريز همشو. بريز تو کسم. منم همه ي آبمو خالي کردم.... مامانمم از پشت منو بغل کرده بود. خودشو مي ماليد به من. بعد خاله ميترا برگشت و کيرمو کرد تو دهنش و تا قطره آخرشم خورد. بعد مامان گفت: بسه ديگه. پاشين بريم. الان منصور (بابامه) مياد. ما رو اينجوري ببينه اصلا خوب نيست. بعدشم همگي يه دوش گرفتيم و رفتيم بيرون. خاله ميترا به مامانم مي گفت: من اگه همچين پسري داشتم ديگه شوهر لازم نداشتم. من که تا يک هفته تو کما بودم که چي به من گذشته. خيلي حال کرده بودم.بعد از اون جريان مامان همش به من مي گفت: ديگه اين کارو با خاله ميترا نکن. يه وقت آبرو ريزي ميشه. به خاله ميتراهم ميگفت که با محمد کاري نداشته باش ولي خاله ميترا دست بردار نبود. فکر کنم خيلي بهش حال داده بود. همش باهام از سکس حرف ميزد و باهام شوخي ميکرد. يه بار يادمه وقتي ما خونشون بوديم توي آشپزخونه گير داد که بايد کيرتو ببينم و مي گفت واقعا بايد به بابات احسنت گفت. بيبين چي ساخته! حالا ديگه بعد از سکس با خاله اونم جلو مامان رابطم با مامان نزديکتر و سکسي تر شده. يعني خودش فهميده بود که چه چيزي هميشه در کنارش بوده ولي استفاده نکرده. يه جورايي به خاله ميترا حسودي ميکرد ولي روش نمي شد بگه. شايدم مي ترسيد. نمي دونم

بهترين داستانها

اين داستان سكس من و زن دايي عزيزمه . اين داستانو از زبونه اون مي نويسم . سلام من مهنازم و 30 سالمه , زن دايي پسر خوشگلي هستم به اسمه مسعود . مسعود از همون زمان بچگيش بسيار زيبا و جذاب بود و روز به روز زيباتر و جذاب تر هم مي شد , بطوريكه تو فاميل بهش مي گفتن صا ايران-هر روز بهتر از ديروز- . مسعود زياد پابند خانوادش نبود و چون بچه اخر خانواده بود زياد بهش گير نمي دادن . اون تو كل فاميل محبوب ترين پسر بود چون تا همين الانم هيچ بدي ازش نديديم . مسعود هميشه تنها به مسافرت ميره و هر وقت به تهران مياد مستقيما به خونه داييش- خونه ما- مياد , چون هم داييش و هم اون خيلي همدي گرو دوست دارن , مسعود از وقتي به سن جواني رسيد ديگه انقدر خوشگل شده بود كه از دختر 14 ساله تا زنه 60 ساله وقتي مي ديدنش ميخكوبش مي شدن , من حدود 2 سالي بود كه تو نخش بودم اخه واقعا داشت منو كشت از بس كه جذاب بود . خلاصه تصميم گرفتم كه مسعود رو وسوسه كنم تا شايد به مراد دلم برسم , از همون اولش من با اون خيلي راحت بودم و جلوش لباساي راحت مي پوشيدم , شوهرم هم مي دونست مسعود به زنا زياد توجه نمي كنه , واسه همين من لباساي كوتاه پيشش مي پوشيدم . يادمه تابستونه پارسال بود كه مسعود اومد خونمون و بعد از خوردن شام خوابيديم . فردا صبح كه داييش رفت سر كار, من بيدار شدم و ديدم كه هنوز خوابه , بعد رفتم براش صبحانه اماده كردم و صداش كردم و گفتم : مسعود جان , صبحانه رو ميز امادس من دارم ميرم حموم . رفتم تو حموم و لباسامو در اورم و لخت شدم و گذاشتمشون تو سبد كنار در حموم , اما حس عجيبي داشتم با تمام وجود مي خواستم براي يك بارم كه شده زيرش بخوابم . حدود يك ربعي بود كه تو حموم بودم و داشتم با كس خيس و داغم كه شر شر ازش اب ميومد بازي مي كردم كه سر و صدا اومد فهميدم كه مسعود بيدار شده , منم كه دل تو دلم نبود و واقعا مغزم كار نمي كرد و نمي دونستم كه چه جوري راضيش كنم , يهو يه فكري به سرم زد , مسعود و صدا كردم و بهش گفتم : مسعود جان ! از كمدم برام لباس و حوله مياري ؟ !! اونم گفت : باشه , و رفت و حوله و لباس اورد و در زد , گفتم : بذارشون تو رختكن روي لباسام . اونم گذاشت تو رختكن و رفت بيرون . وقتي اومدم تو رختكن تا خوىدو خشك كنم و لباس بپوشم ديدم كه لباس زير برام نيورده با خودم فكر كردم كه لابد خجالت كشيده دوباره صداش كردم و گفتم : مسعود جان ! تو كه لباساي اصليمو نيوردي عزيزم ! گفت : كدوم لباسا ؟! گفتم : لباساي زيرم ديگه , شورتو سوتينمو مي گم !!! گفت : معذرت مي خوام ولي جاشون كجاست؟ گفتم : برو از تو دراور بردار و با صداي شيطنت اميزي اضافه كردم : به نظرت هر كدوم قشنگتره بيار!!! مسعود جوابي نداد و بعد 2 دقيقه در حمومو زد و قتي درو باز كردم ديدم حواسش به تلويزيونه و هيچ نگاهي به من نمي كنه , منم كلي حالم گرفته شد , لباس زيرمو ازش گرفتم و درو بستم و لباسامو پوشيدم و اومدم بيرون و ديدم مسعود داره ماهواره نگاه مي كنه كه داشت اهنگ Dido رو پخش مي كرد , منم رفتم تو اتاقم و طبق معمول ژل بدنمو زدم و ارايش كردم اما هنوز تو فكر مسعود بودم , اخه من يا هر زني خوب مي دونه كه چطوري مردها رو تحريك كنه اما مسعود عين خيالش نبود , معطل مونده بودم كه چطوري اين بشر وسوسه نمي شه. بعد اينكه از اتاقم اومدم بيرون رفتم اشپزخونه و قهوه و بيسكويت اماده كردم گذاشتم تو سيني و رفتم سمت مبل دو نفره اي كه مسعود روش نشسته بود و بهش تعارف كردم و بعد نشستم كنارش و بهش گفتم :اين چيه ؟!! نگاه مي كني بزن كانال ديگه ببينيم چي نشون مي ده؟ اونم كانالا رو عوض كرد , يكي از كانالاي فرانسه داشت تايتانيك رو نشون مي داد به مسعود گفتم : همين خوبه بزار بمونه بعد درحين نگاه كردن به فيلم تصميم ررفتم دلمو بزنم به دريا و سر صحبتو باز كنم , بي مقدمه بهش گفتم : مسعود يه سوالي ازت بكنم مرگ من جوابمو ميدي؟ مسعود گفت : اين چه حرفيه مگه ميشه جوابتو ندم ؟ منم گفتم : راستي تو چند تا دوست دختر داري؟ مسعود كه از تعجب چشاش گرد شده بود گفت : من اصلا دوست دختر ندارم . تا اينو گفت زدم زير خنده و گفتم : باشه ا گه نمي خواي بگي اشكال نداره من مجبورت نمي كنم . اما ديدم مسعود ناراحت شد و گفت : به جون مامانم من دوست دختر ندارم . منم گفتم : اخه چرا ؟ تو به اين خوشتيپي و خوشگلي چرا دوست دختر نداري؟ گفت : خوب من نيازي به دوست دختر ندارم گفتم : مگه ميشه ؟ تو حتي هوس سكس هم نمي كني ؟!! مسعود ساكت شد و ديگه جوابمو نداد , منم گفتم : حرف بدي زدم؟ ناراحت شدي؟ گفت : نه ! اما برا من زوده , من هنوز بچم . زدم زير خنده و گفت : نو 2 متر قدته , وقت زن گرفتنته بعد ميگي بچم ؟ واقعا كه , يعني تو تا حالا به سكس حتي فكر هم نكردي؟!! گفت : چرا , ولي اين كلمه بجز بدنام كردن زنا و دخترا معني ديگه اي تو جامعه ما ندازه . ديدم بنده خدا راست ميگه , بهش گفتم : تو تا حال فيلم سكسي نديدي؟ گفت : ديدم ولي فايده اي نداره . وقتي شرايطم جور نيست بهتر به اين چيزا فكر نكنم . گفتم : چه شرايطي؟! گفت هنوز كه ازدواج نكردم , تازه ازدواج برام خيلي زوده . منم گفتم :مگه هر كي بخواد سكس كنه بايد حتما ازدواج كنه ؟ جوابمو نداد . منم كه جونم به لبم رسيده بود گفتم : باشه تو كه تموم جون منو خوردي بيا بزنم شرايطو برات راحت كنم . بعد نذاشتم حرف بزنه , دستشو گرفتمو بلندش كردم و بردمش تو اتاق خواب و نشوندمش روتخت و خودمم دراز كشيدم , نفهميدم چي شد تا بخودم اومدم ديدم دارم گريه ميكنم و به مسعود گفتم : اخه خوشگله چي ميشه منو بكني؟!!!! مسعود كه ديگه نمي تونست حرف بزنه ز زبونش بند اومده بود به سختي گفت: كي ؟!!! من ؟!! منم كه ديدم روش ني شه يواش يواش و با ناز و عشوه شلواركمو در اوردم ,اما بازم عين خيالش نبود , بعد در حاليكه با تكون دادن اروم پاهام داشتم لمبرهاي كونمو مي لرزوندم بهش گفتم : تو كه منو دوست نداري لااقل جون داييت بيا. مسعود گفت : ا گه دايي بفهمه ؟!! گفتم : ا گه تو سوتي ندي نمي فهمه . بعد تاپمو در اوردم و در حاليكه فقط شورت و كرست تنم بود مسعودو كشيدم طرف خودم . مسعود گفت : اخه من بلد نيستم . گفتم : يادت مي دم جيگر!!! اول از گردنم شروع كن و بعد برو طرف سينه هام . مسعود اروم اروم از بوسيدن گردنم شروع كرد و خيلي با حوصله رفت سراغ سينه هام و واقعا مي گم تمام پستونمو خورد حتي يه ذره جا رو هم جا ننداخت , وقتي بين دو پستونمو مي خورد داشتم ديوونه مي شدم و بعد اروم اروم دستشو روي لمبر هاي كونم مي كشيد كه خيلي بهم حال داد , بعدش يه لب درست و حسابي ازم گرفت و منو به پشت خوابوند ومنم گفتم : بايد تمام كسمو بخوري و لنگامو دادم هوا و اونا رو تا جاييكه ممكن بود از هم جدا كردم واونم شروع كرد به خوردن و ليسيدن كسم , ديگه صدام به فرياد تبديل شده بود كه حس كردم يه چيزي رفت تو سوراخ كونم , مسعود انگشتش وسطيشو كرده بود تو كونم و بعد زبونشو لوله كرد و هي مي كرد تو كسم . من ديگه داشتم ار گاسم ميشدم و چشمامو بسته بودم , تو تمام مدت ازدواجم با شوهرم همچين حالي نكرده بودم . مسعود بلند شد و شلواركشو در اورد وقتي كيرشو ديدم كلي حال كردم از كير داييش بزرگتر بود , تو همون حالتيكه پاهام بالا بود اروم كيرشو كرد تو كسم كل بدنم تير كشيد و همون موقع دوباره اور گاسم شدم اما كسم طاقت كيرشو نداشت ولي از شدت لذت تحمل مي كردم وقتي تمام كيرشو كرد تو كسم ديگه واقعا حس كردم دارم جر مي خورم , بعد مسعود شروع كرد به تلمبه زدن من كه از شدت درد تمام بدنم خيسه اب شده بود بعد مدتي كه تلمبه زد كيرشو دراوردم و كردم تو دهنم و 2-3 دقيقه واسش ساك زدم اخه اول كار از زيادي هوس كيرشو نخورده بودم , بعدش مسعودو به پشت خوابوندم و كيرشو ررفتم دستم و اروم اروم روش نشستم و شروع كردم به بالا و پايين رفتن بعد مدتي مسعود يهو خودشو بالا و پايين كرد و با سرعت زيادي تلمبه مي زد بطوري كه واقعا براي 40يه 50 ثانيه نفسم قطع شد و دوباره اورگاسم شدم , بعدش مسعود كيرشو در اورد و منو خوابوند و به من گفت : تا اخرين حد ممكن قمبل كن , من فكر كردم مي خواد منو به روش سري بكنه برا همين با خيال راحت قمبل كردم و اماده كير داغ و كلفتش شدم ولي ديدم كه مسعود داره با دستش سوراخ كونمو مي مالونه و با تف اونو خيسش مي كنه بعدم ديدم كه كيرشو گذاشت دمه سوراخم كه من سريع برگشتم و نشستم رو تخت , مسعود گفت : چي شده ؟ چرا اينطوري مي كني ؟ گفتم : اينو بي خيال شو من تا حالا از كون ندادم داييتم خيلي اصرار كرده ولي تا حالا موفق نشده ميترسم خيلي ميترسم , مسعود گفت: نترس من اروم مي كنم و هر وقت دردت اومد بگو تا در بيارم , با ترس و لرز قبول كردم , برگشتم و حسابي قمبل كردم مسعود دوباره سوراخمو خيس كرد و كيرشم خيس كرد و اروم سر كيرشو وارد كرد يه جيغ بلند كشيدم و مسعودم كه ترسيده بود وايساد و گفت : باشه باشه داد نزن ولي من كه نمي خواستم ناراحتش كنم گفتم : نه نه ادامه بده فقط يواش يواش , مسعودم همين كارو كرد و سانت به سانت كيرشو وارد مي كرد تا اينكه گفت : تموم شد همشو كردم تو كونت , بهش گفتم : حالا صبر كن تا كونم عادت كنه , اونم يه 2-3 دقيقه صبر كرد تا اينكه دردم كم شد بعد بهش گفتم : حالا اروم اروم تلمبه بزن , حس مي كردم دارم از وسط دو تيكه ميشم , بعد 2-3دقيقه احساس كردم داره ابش مياد , زود بهش گفتم : نه صبر كن !! مي خوام اب داغتو توي كسم حس كنم , جونه من ابتو بريز تو كسم . مسعود كيرشو اروم از كونم دراورد و بعد او اينكه چند بار روي چوچولم كشيد و دلمو حسابي برد فروش كرد توي كس داغم و با سرعت زياد شروع كرد به تلمبه زدن , صورتش واقعا ديدني بود اخه عرق كرده بود و موهاش ريخته بود تو صورتش , حس كردم داره ارضا ميشه و بعد يهو ابشو با تمام فشار ريخت تو كسم چقدم داغ بود انگار اتيش ريختن تو كسم , حدود يك دقيقه اي طول كشيد تا تمام ابشو بريزه تو كسم , اينقدر اب ازش اومده بود كه وقتي اروم تلمبه ميزد شلب شلب صدا مي داد و ابش از بغلاي كيرش از توي كسم ميومد بيرون . بعد افتاد توي بغلم و حدود نيم ساعتي به همون شكل كه كيرش تو كسم بود خوابيديم , البته من از درد كسم بيحال شده بودم اما خيلي حال كردم . بعد از نيم ساعت بيدار شد و ازم لب گرفت و تشكر كرد و با هم رفتيم حموم و يه دوش دونفره حسابي گرفتيم . الان يه سالي ميشه كه هر وقت مياد خونه داييش من بعنوان ميزبان با كمال ميل ازش پذيرايي مي كنم!!! ****************
من كامران هستم و 24 سالمه خاطره اي كه مي خوام براتون تعريف كنم از سال 81 شروع شد.من سال 80 وارد دانشگاه شدم و از روز اول چهره ي يكي از كاركنان دانشگاه برام آشنا بود بعد يادم اومد كه چندسال پيش در برنامه اي كه ترتيب داده بودم شركت كرده بود.چشمهاي خيلي نافذي داشت كه آدم را جذب مي كرد.ايشون استادي بودن به نام مريم و به خاطر روابط بازش با ديگران همه به نوعي باهاش حال مي كردن و رفتن به اتاقش به منزله ي تفريح بود براشون.ولي براي من حادثه از نوعي ديگه بود من نرم و آهسته بهش نزديك شدم با ردوبدل كردن كتاب ، نوار ، سي دي و . تا اينكه كارمون به تماس تلفني كشيد و مكالمات چند ساعته ي شبانه باهاش داشتم.از هر دري سخني گفته مي شد تا اينكه يه شب پرسيد دوست دختر داري؟اول تعجب كردم چون معمولا برا هم شعر مي خونديم و .. گفتم نه بعد بحث رو عوض كرد ولي يه جرقه اي اونجا زده شد كه حسابي همه چيز رو تغيير داد.خلاصه كه ما ابراز عشق و علاقه اي بهم كرديم عجيب..آخه اون 13 سال از من بزرگتر بود و شوهر هم داشت..ولي عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد.يه روز زنگ زد گفت بيا خونه مون با هم نسكافه بخوريم و گپ بزنيم.منم از خدا خواسته سر و وضعم رو مرتب كردم و خيلي سريع كتابي رو از كتابخونم انتخاب كردم ،كادو كردم و راهي كوي يار شدم.زنگ زدم صداي خوشگلي گفت كيه؟گفتم كامرانم ،گفت بيا بالا عزيزم.رفتم بالا.ديدم يه شلوار لي چسب پوشيده با يه بلوز مشكي و موهاش رو هم رنگ كرده بود.خلاصه خيلي خوشگل شده بود آخه هميشه با لباس كار(مقنعه و مانتو ) مي ديدمش.براي اولين بار دست داديم و دستم رو فشار داد و گفت خوش اومدي عزيزم.اولش روم نشد بشينم پيشش رو يه مبل تكي نشستم،گفت چرا نمياي اينجا پيش من..راستش يه خورده خجالت ميكشيدم خلاصه به چشاش كه نگاه كردم نتونستم خودم رو كنترل كنم رفتم پيشش..گفت چه دستات سرد شده بده گرمشون كنم دستم رو برد تو بلوزش لاي سينه هاش گرماي مطبوعي تا عمق وجودم رخنه كرد..بعد لبهامون رفت تو هم حالا مك نزن و لب نگير كي بگير واااااااي خيلي خوش مزه بود سينه هاش رو هم گرفتم تو دستام و فشار مي دادم و مي ماليدم صورت و گردنش رو اينقدر بوسيدم و ليس زدم كه ديدم داره واقعا حال مي كنه بعد گفت بريم اتاق خواب..اونجا كه رفتيم منو هل داد رو تخت و لباساش رو در آورد و پريد بغلم منم محكم فشارش دادم به خودم و لب گرفتم.لباسام رو يكي يكي در آورد و دستش رفت رو كيرم كه شق شده بود خيلي باحال كيرم رو مي ماليد منم رفتم سراغ سينه هاش و حسابي گازشون ميگرفتم نوك سينه هاش رو كه لاي دندونام ميذاشتم و ميكشيدم خيلي حال ميكرد و آخ و اوخ عاشقانه سر ميداد خلاصه شورتم رو در آورد و منم رفتم پايين تر سراغ شكمش دور نافش رو حسابي ليسيدم و بعد پايين تر كه رفتم اوه اوه شورتش خيس خيس بود.شورتش رو در آوردم و محكم صورتم رو چسبوندم به كسش و يه بوس محكم ازش گرفتم گفت كسم رو مي خوري گفتم جونم؟دوباره بگو عزيزم گفت كسم رو بخور،بليس ، آماده كن كه امروز مي خوام با هم حال كنيم.گفتم چشم عزيزم تو دستور بده.خلاصه لبهاي كسش رو خوردم و ليسيدم بطوريكه لبهام پر شده بود از آب مريم.بعد زبونم رو جاكردم تو كسش و تمام جاهاش رو ليسيدم ناله هاش بلند شد گفت كامران من كير مي خوام گفتم صبر كن مريم جونم هنوز كارت دارم..بعد همين طور ليس زنان رفتم پايين تر رونش رو گاز گرفتم زانوش رو ليسيدم و ساق پاش رو هم ليسيدم گفت اهل فوت فتيشي گفتم اي بدم نمياد گفت منم خوشم مياد اينو كه گفت رفتم سراغ پاش قوزك پاش رو خوردم و بعد روي پاش رو تا سر انگشتاش ليسيدم بعد انگشت شست پاش رو جاكرد تو دهنم گفت مك بزن منم امان ندادم يكي يكي انگشتاي پاش رو خوردم و ليس زدم بعد كف پاش رو ليس زدم ديدم خيلي اين كار حشري ميكندش منم كيرم مي خواست بتركه گفت كامران من كير ميخوام زود ديگه گفتم مي خواي چه كار گفت اول بده كيرتو بخورم بعد منو بكن اينو كه گفت يه ذره از آبم ريخت رو پاش منو كشيد بالا كيرم رو گرفت تو دستش و گفت واااي چه كير كلفتي داري كاش پردم رو تو زده بودي باز نتونستم آبم رو نگه دارم آبم با فشار داشت مي ريخت كه دهنش رو آورد جلو و شروع كرد به ساك زدن اونم همراه آب اومدن من اينقدر حال داد كه داشتم بيهوش مي شدم گفتم مريم بسه ديوونه م كردي گفت تو ديوونه ي خودمي حالا منو مي كني ،با اينكه آبم اومده بود ولي باز دوباره كيرم شق شد سريع كيرم رو به كسش رسوندم و جا كردم تو كسش يه آخ باحال گفت و شروع كرد به حرف زدن كامران منو محكم بكن زود باش منو بكن تند تند .منم تند تند تلمبه زدم و دوباره مي خواست آبم بياد گفتم الان آبم مياد گفت بريز تو كسم من مال توام گفتم نه عواقب داره در آوردم ريختم رو شكمش و يه مقداري هم رو كسش ريخت.بعد گفت تو واقعا فتيشي هستي گفتم به شدت گفت من دوست دارم ميسترس تو باشم ..منم خيلي خوشم ميومد كه يه زن باحال و خوشگل مثل اون ميسترس من بشه گفتم منم تو رو واقعا مي پرستم گفت از ليسيدنت معلومه پس بهت دستور ميدم كونم رو ليس بزني گفتم اي به چشم قربان رفتم سراغ كونش خيلي گوشتي و خوشگل بود واقعا هوس انگيز قبلا راه كه مي رفت چند بار ديد زده بودم و در حسرتش بودم گفت زود باش سوراخ كونم رو ليس بزن و زبونتو فرو كن تو كونم منم شكاف كونش رو از بالا به پايين و از پايين به بالا ليسيدم و بعد زبونم رو جاكردم تو سوراخ كونش مزه ي گسي رو احساس كردم اين كار خيلي بهش حال مي داد بعدا فهميدم كه از كون بيشتر حال مي كنه.خلاصه لحنش عوض شد از وقتي كه فهميد بعنوان ميسترس قبولش دارم.گفت كيرتو بيار لاي سينه هام منم گفتم چشم گفت چه كيري داري اينقدر زود زود شق مي شه خيلي خوش كير هستي گفتم آره با تو اينجوري ميشم.در همون حالت خواب رفتيم با صداي تلفن بيدار شديم كه واي هوا تاريك شده گفتم شوهرت كي بر ميگرده گفت راحت باش رفته ماموريت سه روزه قند تو دلم آب شد گفتم پس من.گفت بهت دستور مي دم امشب پيش من بموني گفتم چشم خلاصه زنگ زدم خونه و خبر دادم كه شب نمي رم ..مريم گفت من دوش ميگيرم تو هم نسكافه درست كن كه امشب نمي خوام بخوابيم ..گفتم چشم.رفت حموم و در حموم رو هم نيمه باز گذاشت منم رفتم آشپزخونه مشغول شدم همينطور فكر كردم كه چطوري شد من راه پيدا كردم خونه ي استادم و حتي باهاش ارضا شدم ياد كلاسش افتادم و خيلي احساس خوشبختي كردم با خودم گفتماين 3 واحد رو 20 مي گيرم پوززني ها ها ها .. درهمين افكار بودم كه صداي مريم اومد گفت از پاتختي يه شورت به سليقه خودت بيار گفتم چشم رفتم يه شورت توري سياه براش بردم بدنش خيس خيس بود و برق مي زد شورت رو با دستم گرفت و منو كشيد تو حموم منم باز كيرم زد بالا و حشري شدم از سر تا كف پاش رو ليسيدم و بعد ديدم مريم ميگه من شاش دارم و تو بايد بخوريش گفتم چشم قربان كسش رو آورد تو دهنم شاشيد منم با ولع عاشقانه اي قورتش دادم گفت بهم ثابت شد كه منو قبول داري گفتم من بنده ي توام مريم جونم.ديدم نگاه فاتحانه اي ميكنه و .خلاصه كنم.اون شب 3 بار ديگه تا صبح ارضا شديم و مدت 12 ساعت بيهوش رو هم افتاده بوديم..من بيدار شدم و ديدم كه واقعا ديرمه و خانواده نگران مي شن كون مريم رو اينقدر ليس زدم تا بيدار شد گفت بازم بخورش گفتم مريم جونم من ديرم شده چه كار كنم گفت غلط كردي تا 3 روز بايد اينجا باشي تازه امروز من سركار هم نرفتم و تقصير تو بود .. ازاين حرفش يه خورده ناراحت شدم گفت اين يه دستوره تو بايد اينجا بموني و الان هم مي خوام انگشت پام رو مك بزني منم پذيرفتم و صلاح ديدم كه به خونه مون زنگ نزنم .بعد بلند شديم مريم ماكاروني آماده داشت خورديم يه خورده ميوه هم چلانديم و .اتفاق جديدي افتاد كه برام قابل قبول نبود.تلفن زنگ زد مريم برداشت و خيلي با عشوه حرف زد فكر كردم شوهرشه ولي بعد كه اسمشو گفت و احسان جونش تا مغز استخوونم رو سوزوند فهميدم شوهرش نيست گفت احسان جون 5 دقيقه ديگه زنگ بزن گوشي رو گذاشت پرسيدم كي بود گفت ببين يك بنده از ريسش سوال نمي پرسه فقط مي گه چشم.گفتم تو كه گفتي مال مني..شورتش رو در آورد گفت يه دستوري بهت مي دم بايد اجرا كني گفتم چشم گفت آفرين برو از يخچال يه بطر وودكا بيار رفتم آوردم گفت بخور منم سر كشيدم يه خورده كه خوردم گلوم سوخت آخه اولين بارم بود.گفت بازم بخور كمي سرفه كردم و باز خوردم.بعد از دستم گرفت و خودش خورد..گفت ببين الان دوستم زنگ مي زنه مي خوام تلفني به اوج برسونمش تو هم بايد كمكم كني من وقتي با اون حرف مي زنم تو بايد كونم رو و كسم رو تا مي توني ليس بزني و بخوري تا منم بتونم آب اونو تلفني بيارم.مست شده بودم .گفتم چشم.تلفن زنگ زد مريم يه جرعه خورد و دراز كشيد و كونش رو داد بالا.گفت ليس بزن منم رفتم لاي كونش شروع كردم به ليسيدن گوشي رو برداشت گفت سلام احسان جونم.منم مشغول ليسيدن كون و كس مريم بودم ..صداش عوض شده بود.گفت احسان جونم دلم برا كيرت تنگ شده مي خوام بخورمش من با اينكه مست بودم ولي از اين حالت بدم اومد من داشتم مريم رو حشري مي كردم تا حرف هايي بزنه كه احسان از اون ور آبش بياد.خيلي كار سختيه ولي دستور بود ديگه.ليسيدنم رو تندتر كردم و مريم هم آخ اووخ مي كرد وبه دروغ مي گفت احسان دارم تصور مي كنم اينجايي و داري منو مي كني برا همين ناله مي كنم.خلاصه 20 دقيقه كارم همين شده بود و مريم هم سينه هاشو مي ماليد و تو گوشش احسان جملات سكسي مي گفت.بيشترين حال رو مريم مي برد..بعد مريم گفت آخه بالاخره آبت رو آوردم كاش اينجا بودي تامي خوردمش.در همون حال منو كشيد بالا و كيرم رو تو دستش گرفت ماليد به سوراخ كونش منم محكم جا كردم تو كونش يه آخي گفت و بعد براي احسانش توضيح داد كه داره تجسم مي كنه احسان كيرش تو كون مريمه.منم تند تند تلمبه زدم.خيلي خوشش ميومد چون جملات عجيبي به احسان مي گفت .حدود 10 دقيقه اي هم اينطور گذشت و اونا خداحافظي كردن مريم هم به خاطر حالي كه بهش داده بودم گفت بيا كسمو بكن منم كيرم رو جا كردم تو كسش و تا زور داشتم محكم كردمش خيلي خوشش اومده بود.روز سوم رو خواب بوديم كه مريم منو بيدار كرد و گفت كامران.منم احساس كردم اثر وودكا رفته.مريم گفت پا شو بايد بري الان شوهرم راه افتاده تا 4 ساعت ديگه مي رسه بايد اينجا رو جمع و جوركنم كه نفهمه ..پاشو آورد جلو دهنم و يكي يكي انگشتاش رو ليسيدم و .اون شب خونه غوغايي بود نگرون من شده بودن منم بهونه گيري كردم و گفتم بعدا صحبت كنيم و .. رفتم اتاقم و شروع كردم به فكر كردن..چي شده بود..مريم چه جنده اي بوده و من نمي دونستم با چند نفر ارتباط داشته ؟ اينها اذيتم مي كرد.خلاصه من دلم رو باخته بودم و كاريش نمي شد كرد..سه سال با رفت و آمدهاي پنهاني گذشت و مريم يه بار هم كه خيلي مست بوديم مجبور شد سقط جنين كنه چون دسته گل به آب داده بوديم.امسال عيد من رفتم مسافرت مريم بهم قول داد امسال از شوهرش جدا شه و با هم زندگيه جديدي رو تو يه شهر ديگه شروع كنيم.از مسافرت كه برگشتم (كلي هديه هم براش گرفتم) هر چي زنگ زدم از استاد خبري نبود.دانشگاه بخش آموزش زنگ زدم گفتند مرخصي گرفته.يه شب زنگ زد و گفت با يكي از استاداي زبان رفتن آلمان و ديگه هم بر نمي گردن ايران!!!!!!من دارم ديوونه مي شم.تقصر خودم بود ولي عشق كورم كرده بود.شوكه شدم و شبانه روزم شده اشك و ناله.خدا نصيب هچ كس نكنه.
*****************
رامين و فائزهسلام من رامين هستم18 سالمه و بچه تهرانم و رشتم کامپيوتره و خيلي هم دوستش دارم . من سکسهاي زيادي با اشخاص متفاوت دور و نزديک داشتم ولي حالا مي خوام يکي از بهترين هاش رو که با دختر داييم بود رو براتون تعريف کنماين دختر دايي من که اسمش فائزه هست ولي من بهش فازي ميگم.با من همسنه و رياضي مي خونه يه جورايي خيلي مغروره اون اخلاقي داره که زود با آدم صميمي نميشه و به قول معروف بايد يخش آب بشه و اين آب شدن يخ هم حدود دو ساعت طول مي کشه.ماجرا از اين قرار هست که :يه روز تابستان پارسال 1384حدوداي بعد از ظهر بود که رفتم خونه داييم داييم که نبود و سرکار بود و فقط زن داييم و دختر دايي کوچيکم بودن زن داييم يه شربت خيلي خنک برام آورد که هيچي بهم تو اون هوا بيشتر نمي چسبيد فازي نبود رفته بود کلاس . داشتم تيوي نگاه مي کردم که ديدم زنگ ميزنن دختر دايي کوچکم رفت جواب داد ديدم فائزه هست بعد يه سلام خشک که خيلي منو عصباني کرد رفت تو اتاقش و من دوباره رو مبل ولو شدم بعد حدودا 20 دقيقه اومد بيرون و من يهو چشمم بهش افتاد هنوز از اتاق کامل بيرون نيومده بود وقتي اونو با اون تيريپ ديدم آب از دهنم راه افتاد و نيشم وا شد ولي سريع بدون اينکه کسي بفهمه به حالت عادي برگشتم زن داييم که فازي رو با اون تيريپ ديد يه چشم غره بهش رفت که اون اصلا به تخمش هم نبود اون يه شلوارک صورتي کم رنگ چسب چسب پوشيده بود با يه تاپ بالا ناف که بند سوتينش کاملا بيرون بود و خط تون سينه هاش که حاضرم تا آخر دنيا اونا رو بوخورم . اومد و کنار من رو يه مبل يه نفره نشست و کنترل رو برداشت زد يه کانال ديگه بدون اينکه بپرسه کسي اين کانال رو نگاه مي کنه يا نه!گذشت تا نزديک شام داييم اومد و با ديدن من خيلي خوشحال شد شام رو که خورديم يه کم تو جمع کردن وسايلها کمک کردم بعد رفتم باز پاي تيوي فازي هم پاشد رفت تو اتاقش من هم که ديدم کف کردم بعد 10 ديقه در زدم و رفتم تو پشت کامم بود معلوم بود که اون هم کف کرده رفتم رو تختش که کنار ميز بود نشستم بعد يه کم همون طور که گفتم يخش داشت باز مي شد شروع کرديم حرف زدن راجع به همه چي حرف زديم ساعت نزديکاي 12:30 بود زن داييم يکم برامون خراکي آورد و گفت ما مي خوابيم شما کاري نداريد؟ ما هم گفتيم نه مرسي اون رفت و فازي کام رو خاموش کرد و اومد نشست رو تخت کنار من يه کم خراکي خورديم و بعد دراز کشيد و سرش رو گذاشت رو پام و چشماش رو بست و شروع کرد به حرف زدن , راجع به کلاسش حرف زد . اون با اينکه مغرور بود ولي بعد از اينکه يخش وا مي شد خيلي مهربون مي شد . من داشتم به حرفاش گوش ميدادم که يهو چشمام به خط سينش افتاد يهو کيرم تيک اف کرد و خفن و خيلي تابلو سيخ شد جوري که قشنگ فازي با سرش حسش کرد ولي به رويه خودش نياورد . من هم که حشري شده بودم سعي کردم تا اون رو هم حشري کنم و اين موقعيت رو از دست ندم (البته من قبلا هم موقعيتهايي به دست آورده بودم ولي به نظرم مناسب نبودن ولي اينيکي بهترين و تاپ ترين موقعيت بود) دست به کار شدم. دست انداختم تو موهاش و داشتم با موهاش ور مي رفتم که احساس کردم يه آه ضعيف کشيد انگار کارا داشت خوب پيش مي رفت يه کم حرفاي احساسي و حشري زدم مثلا شروع به تعريف از موهاش کردم ه اون هم نامردي نکرد و با هام همکاري کرد . وقتي که ديدم ديگه با هام را مياد دست انداختم از زير پيرن سوتين هم نداشت (انگار شيطون ميدونست چي مي خواد بشه) و شروع کردم ماليدن سينه هاش آروم آروم هم سرم رو بردم پايين و شروع کردم به لب گرفتن ازش پيرنش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن سينه هاش , سينه هاش ديگه کاملا سفت شده بودن وقتي سره سينش رو گاز ميگرفتم و يا با دندون مي کشيدم يه آه ناز مي کشيد که هنوز تو گوشمه.يواش يواش دستم رو بردم تو سرتش که ديگه کاملا خيس بود . با کمک خودش شلوارک و شرتش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن کوس و چوچولش با تکونايي که به خودش ميداد مي فهميدم که داره لذت تمام رو ميبره آروم پاهاش رو بردم بالا و شروع کردم به خوردن کوسش و بعد هم به سراغ کونش رفتم داشت حال مي کرد که گفت بسه مي خوام با تو به اورگاسم برسم من هم کارم رو قطع کردم و حالا نوبت فائزه عزيزم بود لباسام رو در آورد و کيرم رو که سه برابر راست کرده بود را انداخت تو دهنش به حدي عالي ساک ميزد که فکر کردم اينکارست (يعني ازش بعدا هم پرسيدم و گفت نه من از فيلمها ياد گرفتم , واقعا عجب قدرت يادگيري اي داره اين دختر دايي ما) بحدي قشنگ مي خورد که نمي خواستم از دهنش در بيارم ولي نمي شد چون داشتم ارضا مي شدم .کيرم رو از دهنش کشيدم بيرون و بهش گفتم به حالت سگي بخواب اون هم انجام داد و من دوباره رفتم سراغ سوراخ کونش و شروع به خوردن کردم (آخه نمي دونيد چقدر خوش مزس که) سوراخ ريزش رو با زبون باز کردم و سر کيرم رو گذاشتم دم درکون فازي جون و با يه فشار سر کيرم رو وارد کردم يه لحظه انگار خيلي دردش اومده باشه خودش رو سفت کرد و من هم يکم همونجور نگه داشتم تا سوراخ خانم بيشتر وا بشه بعد يه ديقه دوباره شروع کردم و کيرم رو تا ته وارد کردم اون که ديگه دردش تبديل به لذت شده بود داشت آروم آه و ناله مي کرد چون مي ترسيد کسي صدامون رو بشنوه . خيلي داشتيم حال مي کرديم مخصوصا اون چون من هم رو کونش کار ميکردم هم با دستم چوچولش رو مي ماليدم و هم سينه هاش رو ولي هرچي بود خيلي خوب بود بعد حدودا 25 ديقه ديدم داره يه تکون هايي به خودش ميده بهش گفتم چيه داري ارضا ميشي گفت آره منم بهش گفتم صبر کن تا منم بيام و من سرعت تلمبه زدنم رو بيشتر کردم و با هم و همزمان به ارضا رسيديم و يهو انگار که ضعف کرده باشيم با هم افتاديم بعد نيم ساعت بيدار شديم و نوبتي رفتيم خودمون رو شستيم چون تابلو نشه و اومديم لباس پوشيديم و خوابيديم من که نفهميدم کي خوابم برد.صبح که با تکون هاي زنداييم بيدار شدم ديدم هنوز فائزه خوابه البته صبح هم نبود ساعت 11:30 بود و حالا با کمک زن دايي فازي رو بيدار کرديم و رفتيم يه صبحونه مفصل خورديم چون هيچ انرژي برامون نمونده بود.من عصر از اونجا اومدم و فازي براي بدرقم تا حياط اومد و ازم تشکر کرد من هم ازش تشکر کردم و بهش گفتم خيلي خوب بود و مرسي بعد يه لب کوتاه گرفتيم و من اومدم . از اون به بعد من و فازي خيلي بهم نزديک شديم و سکسهاي زيادي با هم داشتيم اميدوارم خوشتون اومده باشه لطفا نظرهم يادتون نره مرسي تا داستان بعد خداحافظ.فرستنده: رامين